++مامان عزیزم بعد از یک ماه که پیشمون بود دو هفته پیش برگشت ایران و من و همسر و نیکان رو با خونه پر از یادگاری و خاطره از خودش تنها گذاشت. روز اول جای خالی مامانم خیلی معلوم بود. خیلی حال و حوصله نداشتم اما شانس آوردم که همسر واسه اینکه یهو تنها نشیم مرخصی گرفت و موند پیشمون. ناهار رفتیم بیرون و بعدش اومدیم خونه. قرار بود شب هم بریم خرید که نیکان بیتابی کرد و پشیمون شدیم. یک ماه بسیار خاطره انگیزی بود. بودن مادرم در کنارم خیلی برام قوت قلب بود. هر چند که خیلی نیکان پیش مامان نمی موند اما همون یکی دو ساعت هم کلی ارزش داشت. هر روز یک ساعت میرفتم استخر و کلی شنام پیشرفت کرد توی این مدت. حس میکنم بعد از مدت ها واقعا دارم با آب دوست میشم. نیکان گوگولی توی این مدت دست دستی و بای بای و کلی چیزهای دیگه رو اینقدر که مامان باهاش تمرین کرد یاد گرفت. خلاصه که روزهای به یاد ماندنی بود یک ماه گذشته اما خوب دیگه مامان هم باید برمیگشت سر خونه و زندگیش.
++الان ده روزی میشه که پسرعموی همسر و خانومش اومدن پیشمون. هر دو عاشق بچه هستند و در کمال ناباوری نیکان بعد از یکی دو ساعت کلی باهاشون دوست شد. الان هم نیکان رو گذاشتم پیششون دارم وبلاگ آپ میکنم. با هر کلمه ای که میگه و هر لبخندی که میزنه کلی کیف می کنند و قربون صدقه اش میرن. کلا عاشق آدم هایی هستم که به هر نحوی که شده یه راهی برای ورود به قلب نی نی کوچولوها باز میکنند و با یه ذره تلاش ناامید نمیشن از ارتباط برقرار کردن با نی نی.
دیگه هر روز صبح بعد از بیدار شدن نیکان، به مدت یک ساعت با نیکان بازی می کنند تا من بتونم یه کم بیشتر استراحت کنم. توی این یک ساعت انواع و اقسام بازی ها رو باهاش میکنند. امروز که دیدم صدای گل پسر نمیاد فهمیدم دو تایی نیکان رو گذاشتند توی کالسکه و بردند بیرون و بعدش هم کلی خرید کردند از سوپر مارکت و برگشتند. کلا مهمون های خیلی خوبی هستند کلیییییی باهاشون راحتیم و اصلا مهمون بازی نداریم. کلی هم توی کارها به من کمک میکنند. دوست دارم حالا حالایی ها بمونند پیشمون. هر چند برای کاری اومده بودند و به محض اینکه کارشون درست بشه برمی گردند.
++ گل پسرم یک هفته دیگه ده ماهگی رو هم پشت سر میذاره. ده ماهی که به سرعت برق و باد گذشت و واقعا نفهمیدم چطور به این روزها رسیدیم. هر چند بعد از گذشت 10 ماه هنوز هم توی آینه که به خودم نگاه میکنم دو تا چشم می بینم که خسته است اما هر بار به خودم میگم این روزها هم میگذره و دوباره من هم میتونم از شب تا صبح بخوابم و طراوت قبلیم رو به دست بیارم.
++ امروز باز داشتم این مجله good tasteرو میخوندم یه مطلب جالب توش بود که به نظرم خیلی زیبا اومد. دلم میخواد با شما به اشتراک بذارمش. در عین سادگی زیبا و عمیق بود و آدم رو به فکر فرو میبرد. اسم مقاله اش بود. درس های زندگی از بچه هایمان.
بچه ها ذهن بازی دارند و کنجکاو هستند. اونها با هر چیزی خوشحال میشوند. البته اونها چیزهای زیادی باید از ما به عنوان والدینشون یاد بگیرند اما گاهی اوقات جالبه اگر یک گام عقب تر بایستیم و نظاره گر باشیم و ببینیم چقدر می توانیم از آنها یاد بگیریم.
1. در لحظه زندگی کن:بچه ها با خودشون تقویم و سر رسید حمل نمیکنند. مدیریت زمان و برنامه ریزی در دنیای اونها جایی نداره. بنابراین وقتی دوستشون زنگ در رو میزنه و اونها رو به بازی دعوت میکنه به راحتی از پازلشون میگذرند. گاهی اوقات لازمه در لحظه تصمیم بگیریم و فرصتی که از راه رسیده رو چنگ بزنیم و بگیم باشه من الان آزادم و میتونم انجامش بدم.
2. شیرجه بزن و انجامش بده:ترس از شکست در خیلی از موارد بزرگترها رو از انجام کارها باز میداره اما آیا تا حالا دیدید که یک بچه بگه من برای انجام این کار مناسب نیستم؟؟بچه ها ممکنه مدرک مهندسی نداشته باشند اما این دلیل نمیشه که برای خودشون یه تونل نسازند. حتی اگر در کاری شکست بخورند از اشتباهاتشون درس میگیرند و دوباره تلاش میکنند.
3. چشم انداز باز: بچه ها با آغوش باز آنچه به آنها پیشنهاد میشود را می پذیرند. این کوچولوهای خوشگل گاهی از هیچ چیزی واهمه ندارند و آماده برای انجام هر کاری هستند. هر چه که بزرگتر میشویم دانش ما نسبت به چیزهایی که دوست داریم و دوست نداریم بیشتر میشود. هر چند این موضوع به خودی خود خوب است اما باعث میشود از تغییر گریزان باشیم و به دنبال چیزهایی باشیم که برایمان آشنا و مانوس هستند. همین موضوع باعث میشود از پتانسیل هایی که در اطرافمان هست غافل بمانیم.
4. صادق باش: بچه ها به شدت صادق هستند. هر آنچه را که می بینند بر زبان می آورند. چقدر خوب است این خصلت را از این کوچولوهای دوست داشتنی یاد بگیریم و این یعنی اینکه وقتی دوست شما به شما می گوید در شلوار جین جدیدتان خوش اندام و زیبا هستند واقعا منظورش همین باشد.
5. تا میتوانی سوال بپرس:بچه ها همیشه در حال سوال کردن هستند. چرا دم خر درازه؟ چرا در گنجه بازه؟ آدم بزرگ ها گاهی سوال نمی پرسند از ترس اینکه احمق به نظر برسند و یا بقیه فکر کنند دانش آنها کم است. اما با سوال کردن است که یاد می گیریم. به یاد داشته باشیم که پاسخ سوالی که پرسیده نشود را هرگز نخواهیم گرفت.
دلم میخواست بقیه آیتم ها رو هم ترجمه میکردم اما واقعا خیلی وقت گیره. اگر فرصتی شد حتما بقیه اش رو هم مینویسم. الان 14 روزه این پست واسه ترجمه این مطلب معلق مونده. البته 10 دقیقه پیش همش رو ترجمه کردم اما تا اومدم پابلیشش کنم دوباره رفت روی صفحه لاگ این و همش از بین رفت. دیگه دیدم واقعا حس ندارم دوباره ترجمه اش کنم.
++این روزها با مهمون ها از این بازی ها میکنیم و حسابی می خندیم و لذت می بریم. البته قبلا سنی یه نمونه اش رو آورده بود که بازی کنیم که از ایران گرفته بود. ما این رو توی همین دبی پیدا کردیم. از یکی از شعبه های چیبو. (Tchibo). اسم خارجیش هم هست stacking wooden tower
++ یک وبلاگ به تازگی باهاش آشنا شدم که واقعا از خوندنش لذت می برم. بسیار بسیار نویسنده خلاقی داره و من عاشق عکس هایی شدم که برای هر پستش میذاره. اسم وبلاگش هست: امروز لی لی چی میخونه؟حتما خیلی هاتون می شناسیدش اما اگه تا حالا بهش سر نزدین از دست ندین خوندن وبلاگشو. ممنونم لی لی کتابدار به خاطر این مطالب زیبا که با ما سهیم میشی.