Quantcast
Channel: یک عاشقانه آرام
Viewing all 112 articles
Browse latest View live

ده ماهگی، مهمان های جدید:)))

$
0
0

++مامان عزیزم بعد از یک ماه که پیشمون بود دو هفته پیش برگشت ایران و من و همسر و نیکان رو با خونه پر از یادگاری و خاطره از خودش تنها گذاشت. روز اول جای خالی مامانم خیلی معلوم بود. خیلی حال و حوصله نداشتم اما شانس آوردم که همسر واسه اینکه یهو تنها نشیم مرخصی گرفت و موند پیشمون. ناهار رفتیم بیرون و بعدش اومدیم خونه. قرار بود شب هم بریم خرید که نیکان بیتابی کرد و پشیمون شدیم. یک ماه بسیار خاطره انگیزی بود. بودن مادرم در کنارم خیلی برام قوت قلب بود. هر چند که خیلی نیکان پیش مامان نمی موند اما همون یکی دو ساعت هم کلی ارزش داشت. هر روز یک ساعت میرفتم استخر و کلی شنام پیشرفت کرد توی این مدت. حس میکنم بعد از مدت ها واقعا دارم با آب دوست میشم. نیکان گوگولی توی این مدت دست دستی و بای بای و کلی چیزهای دیگه رو اینقدر که مامان باهاش تمرین کرد یاد گرفت. خلاصه که روزهای به یاد ماندنی بود یک ماه گذشته اما خوب دیگه مامان هم باید برمیگشت سر خونه و زندگیش.

++الان ده روزی میشه که پسرعموی همسر و خانومش اومدن پیشمون. هر دو عاشق بچه هستند و در کمال ناباوری نیکان بعد از یکی دو ساعت کلی باهاشون دوست شد. الان هم نیکان رو گذاشتم پیششون دارم وبلاگ آپ میکنم. با هر کلمه ای که میگه و هر لبخندی که میزنه کلی کیف می کنند و قربون صدقه اش میرن. کلا عاشق آدم هایی هستم که به هر نحوی که شده یه راهی برای ورود به قلب نی نی کوچولوها باز میکنند و با یه ذره تلاش ناامید نمیشن از ارتباط برقرار کردن با نی نی.

دیگه هر روز صبح بعد از بیدار شدن نیکان، به مدت یک ساعت با نیکان بازی می کنند تا من بتونم یه کم بیشتر استراحت کنم. توی این یک ساعت انواع و اقسام بازی ها رو باهاش میکنند. امروز که دیدم صدای گل پسر نمیاد فهمیدم دو تایی نیکان رو گذاشتند توی کالسکه و بردند بیرون و بعدش هم کلی خرید کردند از سوپر مارکت و برگشتند. کلا مهمون های خیلی خوبی هستند کلیییییی باهاشون راحتیم و اصلا مهمون بازی نداریم. کلی هم توی کارها به من کمک میکنند. دوست دارم حالا حالایی ها بمونند پیشمون. هر چند برای کاری اومده بودند و به محض اینکه کارشون درست بشه برمی گردند.

++ گل پسرم یک هفته دیگه ده ماهگی رو هم پشت سر میذاره. ده ماهی که به سرعت برق و باد گذشت و واقعا نفهمیدم چطور به این روزها رسیدیم.  هر چند بعد از گذشت 10 ماه هنوز هم توی آینه که به خودم نگاه میکنم دو تا چشم می بینم که خسته است اما هر بار به خودم میگم این روزها هم میگذره و دوباره من هم میتونم از شب تا صبح بخوابم و طراوت قبلیم رو به دست بیارم.

++ امروز باز داشتم این مجله good tasteرو میخوندم یه مطلب جالب توش بود که به نظرم خیلی زیبا اومد. دلم میخواد با شما به اشتراک بذارمش. در عین سادگی زیبا و عمیق بود و آدم رو به فکر فرو میبرد. اسم مقاله اش بود. درس های زندگی از بچه هایمان.

بچه ها ذهن بازی دارند و کنجکاو هستند. اونها با هر چیزی خوشحال میشوند. البته اونها چیزهای زیادی باید از ما به عنوان والدینشون یاد بگیرند اما گاهی اوقات جالبه اگر یک گام عقب تر بایستیم و نظاره گر باشیم و ببینیم چقدر می توانیم از آنها یاد بگیریم.

1. در لحظه زندگی کن:بچه ها با خودشون تقویم و سر رسید حمل نمیکنند. مدیریت زمان و برنامه ریزی در دنیای اونها جایی نداره. بنابراین وقتی دوستشون زنگ در رو میزنه و اونها رو به بازی دعوت میکنه به راحتی از پازلشون میگذرند. گاهی اوقات لازمه در لحظه تصمیم بگیریم و فرصتی که از راه رسیده رو چنگ بزنیم و بگیم باشه من الان آزادم و میتونم انجامش بدم.

2. شیرجه بزن و انجامش بده:ترس از شکست در خیلی از موارد بزرگترها رو از انجام کارها باز میداره اما آیا تا حالا دیدید که یک بچه بگه من برای انجام این کار مناسب نیستم؟؟بچه ها ممکنه مدرک مهندسی نداشته باشند اما این دلیل نمیشه که برای خودشون یه تونل نسازند. حتی اگر در کاری شکست بخورند از اشتباهاتشون درس میگیرند و دوباره تلاش میکنند.

3. چشم انداز باز: بچه ها با آغوش باز آنچه به آنها پیشنهاد میشود را می پذیرند. این کوچولوهای خوشگل گاهی از هیچ چیزی واهمه ندارند و آماده برای انجام هر کاری هستند. هر چه که بزرگتر میشویم دانش ما نسبت به چیزهایی که دوست داریم و دوست نداریم بیشتر میشود. هر چند این موضوع به خودی خود خوب است اما باعث میشود از تغییر گریزان باشیم و به دنبال چیزهایی باشیم که برایمان آشنا و مانوس هستند. همین موضوع باعث میشود از پتانسیل هایی که در اطرافمان هست غافل بمانیم.

4. صادق باش: بچه ها به شدت صادق هستند. هر آنچه را که می بینند بر زبان می آورند. چقدر خوب است این خصلت را از این کوچولوهای دوست داشتنی یاد بگیریم و این یعنی اینکه وقتی دوست شما به شما می گوید در شلوار جین جدیدتان خوش اندام و زیبا هستند واقعا منظورش همین باشد.

5. تا میتوانی سوال بپرس:بچه ها همیشه در حال سوال کردن هستند. چرا دم خر درازه؟ چرا در گنجه بازه؟ آدم بزرگ ها گاهی سوال نمی پرسند از ترس اینکه احمق به نظر برسند و یا بقیه فکر کنند دانش آنها کم است. اما با سوال کردن است که یاد می گیریم. به یاد داشته باشیم که پاسخ سوالی که پرسیده نشود را هرگز نخواهیم گرفت.

دلم میخواست بقیه آیتم ها رو هم ترجمه میکردم اما واقعا خیلی وقت گیره. اگر فرصتی شد حتما بقیه اش رو هم مینویسم. الان 14 روزه این پست واسه ترجمه این مطلب معلق مونده. البته 10 دقیقه پیش همش رو ترجمه کردم اما تا اومدم پابلیشش کنم دوباره رفت روی صفحه لاگ این و همش از بین رفت. دیگه دیدم واقعا حس ندارم دوباره ترجمه اش کنم.

++این روزها با مهمون ها از این بازی ها میکنیم و حسابی می خندیم و لذت می بریم. البته قبلا سنی یه نمونه اش رو آورده بود که بازی کنیم که از ایران گرفته بود. ما این رو توی همین دبی پیدا کردیم. از یکی از شعبه های چیبو. (Tchibo). اسم خارجیش هم هست  stacking wooden tower

++  یک وبلاگ به تازگی باهاش آشنا شدم که واقعا از خوندنش لذت می برم. بسیار بسیار نویسنده خلاقی داره و من عاشق عکس هایی شدم که برای هر پستش میذاره. اسم وبلاگش هست: امروز لی لی چی میخونه؟حتما خیلی هاتون می شناسیدش اما اگه تا حالا بهش سر نزدین از دست ندین خوندن وبلاگشو. ممنونم لی لی کتابدار به خاطر این مطالب زیبا که با ما سهیم میشی.


بزرگ میشوی به سرعت برق و باد:))))

$
0
0

++تقریبا یک ماه و نیم دیگه به تولد یک سالگی پسرمون مونده و این در حالیه که روزهای پرفراز و نشیبی رو پشت سر گذاشتیم. روزهای بی نظیری بود این ده ماه و نیم و هر روزش زیباتر از دیروز اما سختی های زیادی رو هم پشت سر گذاشتیم. میگم روزهای زیبا چون اولین های بسیاری رو در این مدت تجربه کردیم و من و همسر با دیدن تک تکشون قند توی دلمون آب شد. انگار همین دیروز بود که:

اولین لبخند رو بهمون زدی.

اولین نگاه مستقیمت رو دوختی به چشمامون.

اولین آوازها رو از تو شنیدیم

اولین غلت رو زدی

برای اولین بار نشستی

برای اولین بار سینه خیز رفتی

برای اولین بار شروع کردی به چهار دست و پا راه رفتن

برای اولین بار دستت رو گرفتی و بلند شدی

برای اولین بار دست دستی و بای بای کردی

و....

اگر بخوام از این اولین ها بنویسم همین جور باید بنویسم. عزیز دلم همه اولین بارهایت من و پدرت رو غرق در شادی کرد و از ته دل به خودمون بالیدیم برای داشتن تو.

این روزها من و همسر داریم برای تولد نیکان نقشه می کشیم و برنامه ریزی می کنیم. قراره که واسه تولد گل پسری بریم ایران و در کنار خانواده هامون این روز رو جشن بگیریم. این روزها اما من فک میکنم چقدر این مدت سریع گذشت. واقعا مثل برق و باد برام گذشت. با همه سختی ها و چالش ها این مدت رو خیلی دوست میداشتم. من و همسر نهایت تلاشمون رو کردیم و همچنان داریم تلاش میکنیم که در تربیت نیکان بهترین باشیم. هر چند هیچ کس نمیتونه بگه که خوب مطلق هستش اما نهایت سعیمون رو می کنیم که به پسرکمون عشق بدیم. خوبی و محبت رو بهش یاد بدیم، اعتماد به نفس بهش بدیم و بهش اطمینان بدیم که همیشه دوستش داریم و حامی و پشتیبانش خواهیم موند.

++ تابستان امسال واقعا تابستان شلوغ و پر رفت و آمدی برای ما بود. اول از همه مامان گلم اومد پیشمون و یک ماه در کنارمون بود. دو روز بعد از رفتن مامان پسرعموی همسر و خانومش اومدند پیشمون و تقریبا 25 روز مهمان ما بودند و حالا هم خواهر همسری و پسرش و همسرش مهمانمون هستند یعنی دقیقا یک روز بعد از رفتن مهمان های سری دوم. راستش دلم میخواست یک هفته ای بینش فاصله بود تا یه کم ریلکس میکردیم اما همه چیز جوری پیش رفت که این اومدن و رفتن ها پشت سر هم باشه. حالا از دو روز پیش maid یکی از دوستامون اومده پیشمون چون برای بیست روز رفتند سفر و خیلی حجم کارهام کمتر شده. خوبیش اینکه که بنده خدا شبا میره خونه همین دوستمون میخوابه و دیگه مشکل کمبود جا رو ندارم. البته بیشتر توی کارهای خونه ازش کمک میگیرم و خیلی نیکان رو باهاش تنها نمیذارم. امروز که برای اولین بار گل پسر خوابید با خواهر همسر و پسرش رفتیم از سوپرمارکت خرید کنیم. منم دیدم نیکان خوابه گذاشتمش پیش همین خدمتکار و اومدیم بیرون. کل رفتن و اومدنمون 20 دقیقه نشد. وقتی برگشتم از آسانسور که اومدم بیرون دیدم صدای جیغ داره میاد. اومدم سریع توی خونه دیدم نیکان داره مثل ابر بهار گریه میکنه. و اون بنده خدا هم همه اسباب بازی ها رو ریخته جلوش که بازی کنه. خلاصه تا منو دید چسبید به من و سرش رو گذاشت روی شونه ام. انگار که آرامش گرفته بود منو دیده بود. خلاصه که فهمیدم یه کمی برای تنها گذاشتنشون زود بوده و یه کم باید بیشتر صبر  کنم.

توی این مدت به مدد شلوغ بودن دور و برمون نیکان کلی چیز یاد گرفت. الان انواع و اقسام صدای حیوان ها رو در میاره:

کلاغه میگه: قار و فقط هم یه دونه قار میگه. هر چی میگیم قار قار فقط به همون یکی اکتفا میکنه.

ببعی میگه: بعععععع

گاوه میگه: مااااااااا

زنبوره میگه: ویززززززززززز

اسبه میگه : اینجا صدا در نمیاره فقط خودشو بالا و پایین میکنه به معنای پیتکو پیتکو

شیره میکه: یه صدای غرش از خودش در میاره.

جوجو و سگ و پیشی و قورباغه رو هم خیلی بامزه صداهاشون رو در میاره. بیشتر از همه یه سری فلش کارت که شکل حیوون ها روش هست بهش کمک کرد که این صداها رو یاد بگیره. یکی دو تا اپ هم براش دانلود کردم که خیلی عالیه و آخر پستم لینکش رو میذارم.

تازگی ها هم نازی نازی کردن رو یاد گرفته و اینقدر با آرامش ناز میکنه که قند ته دلمون آب میشه. دالی هم که باهاش میکنیم میگه: داااااا

خلاصه که گل پسرم قند عسلی شده براش و همین طور موبایل و دوربین به دست در حال ثبت این لحظات زیبا هستیم.

++ نیکان گوگولی تنوع غذاهایی که بهش میدم خیلی بیشتر شده. پسرم اصلا بد غذا نیست و بیشتر غذاها رو دوست داره. سعی میکنم غذاهای متنوعی براش درست کنم که مزه های مختلف رو امتحان کنه. گاهی هم از غذای سفره بهش میدم. براش روی میز غذاش برنج میریزم و اون هم دونه دونه با دست خودش بر میداره و میخوره. بیسکوییت رو میدم دست خودش تا بخوره. آبمیوه اش رو توی شیشه بهش میدم و اون هم سرش رو میذاره روی بالش و شروع میکنه به خوردنش. گاهی اوقات برای صبحانه نون های کوچولو رو روش پنیر میزنم که برداره و بخوره و کلی هم کیف میکنه. بعدازظهرها براش ماست میوه ای با میوه های مختلف مثل گلابی و سیب و موز یا هلو درست میکنم و میدم بخوره. گاهی هم توی ماست بیسکوییت میریزم با یه کم شیره خرما شیرینش میکنم که بیشتر خوشش بیاد. خلاصه که تنوع دادن به غذاش رو دوست دارم و جالب اینجاست که پسری هم استقبال میکنه و حسابیییی کیف میکنه برای خودش. دوست دارم بدونم که بقیه چه غذاهای خلاقانه ای برای بچه ها درست میکنند .یعنی چیزایی که تازه و جدید باشه و فقط سوپ و آش و فرنی و این چیزا نباشه. یه سری سرچ فارسی کردم و یه فایل پی دی اف پیدا کردم و یه سری هم سرچ انگلیسی و الان مدتیه که توفو رو هم به چیزایی توی غذای گل پسر میریزم اضافه کردم و مزه خوبی به غذاهاش میده.

++ دو هفته پیش وقتی رفته بودیم سمت مرکز شهر که با قایق بریم اونور خور، یه جا توی بازار سنتی وایسادیم که عکس بگیریم. جای خیلی دنجی بود و به مناسبت ماه رمضان هم که کلا همه رستوران های اینجا طی روز تعطیلند. من واسه اینکه کیفم توی عکس نیافته گذاشتمش گوشه دیوار. نیم ساعت بعد در حالیکه داشتیم برمیگشتیم به سمت ماشین دیدم کیفم همراهم نیست. فهمیدم که توی بازار جاش گذاشتم. همسر و پسرعموش سریع با قایق برگشتند که ببینند چه بلایی سر کیف اومده. من دلم مثل سیر و سرکه می جوشید چون کارت اعتباری توی کیفم بود و اگه کسی برمیداشت می تونست راحت تا سقف کردیت کاردم خرید کنه. من و خانوم پسرعمو توی ماشین منتظر موندیم. هر دو کلافه بودیم. همسر زنگ زد که یکی کیف رو پیدا کرده و داده دست پلیس اون منطقه. پنج دقیقه بعد از پلیس بهم زنگ زدند که شما چیزی گم کردی؟؟ من هم گفتم کیفم. خلاصه که کیف رو صحیح و سالم بهم رسوندند و من کلییییی خدا رو شکر کردم که کسی کیف رو برنداشته بود. همش با خودم فک میکردم الان اگر ایران بودیم طرف کیف رو برداشته بود یه آب هم روش خورده بود و این دقیقا دومین باری بود که اینجا چیزی رو گم کردم و صحیح و سالم پیداش کردم. کاش میشد یه روزی توی مملکت خودمون هم اینقدر امنیت داشتیم و با خیال راحت در خونه و ماشین و باز میذاشتیم و میرفتیم.

++ خوب این هم لینک اپ هایی که گفتم نیکان خیلی دوستشون داره:

این اولی صدای حیوانات مختلف رو در میاره و عکسشون رو هم نشون میده. خیلی از صدای حیوانات رو اینجوری یاد گرفت گل پسری. اینلینک اپش هست توی آیتونز.

اینیکی یه عالم شعر و داستان انگلیسی داره با کلی رنگهای زیبا و موزیک های ریتمیک و فوق العاده. شش تای اول شعرها مجانی هستش و من بقیه رو پولی میخرم و ماهی یک دونه از این پکیج ها رو میخرم که قیمتش تقریبا 11 درهمه یعنی تقریبا یک و نیم درهم به ازای هر آهنگ.

اینیکی یه اپ هستش برای موقع خواب بچه ها(nighty night). خیلی دوستش دارم. نیکان هم خوشش میاد خیلی. البته بیشتر موقع بیداری دوستش داره. اینهم من 7 درهم خریدمش.

اینیکی هم فوق العاده هستش. (baby piano lite). پر از رنگ و موزیک برای بچه ها. اینها فک کنم نسخه اندروییدی هم داشته باشن. این مجانی هستش کاملا.

چند تا اپ دیگه هم هست که ایشالا بعدا معرفیشون میکنم الان نیکان بیدار شد. اگر فرصت داشتم میخوام در مورد چند تا اسباب بازی و یه سری چیزای دیگه بگم که ایشالا میمونه واسه بعدا. روزهای خوب و خوشی پیش رو داشته باشید. من که به روزهای پیش رو بسیار خوش بینم.

بعدا نوشت:گلپر عزیزم تولد پسر خوشگلت مبارک باشه عزیزم. بیصبرانه منتظرم که این آقا پسر خوشگل رو ببینم.ماچ

کیسه دوستدار محیط زیست:))

$
0
0

++ وقتی از خانوم میم ایمیلی به دستم میرسه میدونم که حتما حرف های قشنگی برای گفتن داره. این بار هم ایمیلی به دستم رسید با عنوانکیسه دوستدار محیط زیست، تولید جدید و زیبا از بچه های کار، برای هر کسی که فکر میکردم تحت تاثیر قرار میگیره فرستادم. مثل همیشه دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. اما شماهایی که توی ایران هستید، اگر فکر می کنید که میشه از طریق خرید این کیسه های زیبا به بچه های کار کمک کرد این لینکرو با بقیه به اشتراک بگذارید. من که برای خواهری فرستادم و ازش خواستم اگه میشه برای من هم چند تا از این کیسه ها بگیره. یه زیبایی خاص و معصومانه ای توش بود و جالب اینکه من مدت ها بودم دنبال یه همچین چیزی بودم.

++ مهمان های سری سوم هم فردا از پیشمون میرن. متین با نیکان کلییییییییی جور شد و جالب اینکه نیکان وقتی پیش متین باشه اصلا براش مهم نیست اگه من و باباش کنارش نباشیم. 15 روز خوبی بود و بودن مید هم در کنارمون باعث شد خیلی خسته نشم. اما از اونجایی که از سپتامبر گذشته تا الان به مدت 170 روز مهمون داشتیم و 30 روز هم ایران بودیم، تصمیم گرفتیم تا اطلاع ثانوی دیگه مهمان نپذیریم و یه کمی به خودمون استراحت بدیم.

++ خوب نیکادل عزیزم شاکی شده بود چرا عکس نذاشتم. راستش عکس گذاشتن خیلی ازم وقت میگیره اما دیدم خیلی وقته از نیکان گوگولی عکس نذاشتم گفتم امروز چند تا پیکچر بذارم ازش براتون واسه همین برید ادامه مطلب:

وروجک خندان من:

وقتی نیکان موش میشه:))

نیکان متفکر:)))

اسباب بازی جدید از ایکیا:))

گشت و گذار در اطراف دریاچه :))

عاشق این پاهای قلمبشم:))

این هم یه عکس از ده ماهگی دلبرکمون:))

بازی وبلاگی:))

$
0
0

خواهریمنو به یه بازی وبلاگیدعوت کرده که خوب دوست داشتم توش شرکت کنم. راستش من وبلاگ کافه رگباررو تا حالا نخوندم اما حالا که خواهری معرفیش کرده حتما میخونم و رفت توی لیست وبلاگهایی که باید حتما چندین تا پستش رو بخونم. اما دلم میخواد وبلاگ مهربان خواهر رو در اینجا ازش صحبت کنم.

نوشته های خواهری اونقدر روون و زنده است که نیازی نیست به خودت زحمت بدی که توی اون موقعیت خودتو تصور کنی. تو همراه میشی با نوشته هاش. اونقدر صاف و بی غل و غش مینویسه که اگر پست غمگینی باشه سه سوت اشکت در اومده، اگر خنده دار باشه از فرط خنده باز اشکت در میاد، اگر حس عصبانیت توش باشه به بهترین نحو بهت منتقل میشه. خلاصه که اینها که میگم نه به خاطر اینکه خواهرم نویسنده وبلاگه، که اگر خواهرم هم نبود همینقدر از نوشته هاش لذت می بردم.

فقط یه چیزی که من به  خودش هم گفتم همیشه اینه که همه چیزو خیلی راحت و بدون هیچ سانسوری می نویسه. من خودم به شخصه نصف چیزهایی که خیلی دلم میخواد در موردش حرف بزنم رو سانسور میکنم. اینکه بالاخره کدومش درسته رو نمیدونم اما اینو میدونم که نمیتونم اونجوری بنویسم هیچ وقت. مگر اینکه یه موضوعی خیلی خیلی بهم فشار آورده باشه و واقعا دلم بخواد توی محیط مجازی بازگوش کنم.

خلاصه اینکه مهربان خواهرم من یکی عاشق تک تک نوشته هات هستم و کلیییییییی چیز ازشون یاد گرفتم. تو از نظر من یه مادر نمونه، یه همسر فداکار و یه دوست بی نظیری.ماچ

حالا هر کسی که دوست داره این بازی رو ادامه بده این گوی و این میدان. من دوست دارم واقعا هر کسی که اینجا رو میخونه همونطوری که آقای رگبار گفته من رو به بیرحمانه ترین وضع ممکن به بوته نقد بکشه و بگه این وبلاگ به نظرش چه محسنات و چه کاستی هایی داره.

به زودی یه پست چالش برانگیز خواهم نوشت. پس منتظرم باشید. ماچ

و اینک یک سالگی:)))))

$
0
0
باورم نمیشه یک سال از روزی که به دنیا اومدی گذشت. انگار همین دیروز بود که رفتیم بیمارستان. امشب همش تو حال و هوای پارسالم و قند توی دلم آب میشه وقتی خنده های شیرینت رو می بینم تو بیشک بهترین و زیباترین هدیه خدا بودی به من و مهربان پدرت. نیکان گوگولی نازنینم تولدت مبارک. به نظرم داشتنت رویایی دست نیافتنی بود اما حالا که دارمت فقط میتونم بگم عشق من بهت توی این چند خط نمیگنجه. تو لحظه های بس نظیری رو برامون رقم زدی. این یکسال رو با تموم خستگی ها و بالا و پایین هاش بسیار دوست داشتم. حرف زیاد دارم برای گفتن اما با آیفون آپ کردن خیلی سخته. باشه واسه یه پست تولدانه مبسوط. فعلا من و همسری و گل پسر ایران هستیم و به شدتتت سر شلوغ. تولد گل پسر رو هفته پیش گرفتیم و کلییییی خوش گذشت. شنبه هفته آینده برمیگردیم و ایشالا عکس میذارم. منتظر یه پست تولدانه باشید😘😘

من خودمم نه خاطره:)))))

$
0
0

خوب من بالاخره برگشتم. بعد از برگشتنمون بسیار بسیار سرم شلوغ بود و مشغول باز کردن چمدان ها و جا دادن وسایل سر جاشون بودم. تازه خونه شکل خونه شده و صد البته نیکان ما کلی وابسته تر. و اصلا اجازه اینکه لحظاتی رو برای خودم به تنهایی داشته باشم نمیده. الانم که دارم مینویسم گل پسر رو واکسن زدیم و بهش تب بر دادم و واسه همین رفته به خواب عمیق.

حقیقتش رو بخواین توی ایران اصلا وقتی برای آپ کردن نبود و من هم واقعا انگیزه قبل رو برای نوشتن ندارم. خودمم نمیدونم چرا. گاهی به سرم میزنه که دیگه ننویسم اینقدر که طولانی مدت میشه نوشتنم و کلی مطلب دارم واسه گفتن. خلاصه که هنوز با خودم کنار نیومدم. هنوز یه عشقی توی این وبلاگ هست که تلنگری بهم میزنه واسه نوشتن اما نمیدونم این بی رمقی و خیلی پر رنگ نبودنم رو تا کی اینجوری تحمل کنم. به هر حال امروز انرژی زیادی به سمتم اومد که بالاخره طلسم رو بشکنم و بیام از وقایع اخیر بگم.

++اول از همه اینکه واسه گل پسر توی ایران تولد گرفتیم. واقعااااااا همه چیزش عالی بود. دست خواهری درد نکنه که مث همیشه پیش قدم بود برای کمک کردن به من و انصافا هم سنگ تموم گذاشت. بقیه هم کلی برامون انرژی گذاشتند و نتیجه اش یه جشن خودمونی و دوست داشتنی و در عین حال ساده و بی آلایش بود که خیلی دوستش داشتم. غذا رو از بیرون سفارش دادیم و واقعا خوشمزه بود و به همه چسبید. کیک گل پسر هم یه هاپوی گوگولی بود به دلیل علاقه زیادی که به هاپو داره. کلی هم کادوی خوشگل خوشگل گیرش اومد که حالا عکساشونو اگه وقت بشه و پسری بیدار نشه میذارم حتما.

4 روز آخر سفرمون رو هم رفتیم تنکابن و واقعا بهمون خوش گذشت اینقدر همه چیز عالی بود. هوای خیلی خوب. خوردنی های خوشمزه. صدای بارون توی بالکن. دیدن کلی حیوان که نیکان کلی ذوقشونو زد. از اسب و گاو و میمون گرفته تا ماهی و اردک و مرغ و خروس. خلاصه که سفر خیلی خوبی بود و حسابی ریلکس شدیم.

++توی این سفر کلی چیزهای آموزشی هم برای خودم و نیکان تونستم بخرم. سی دی های آقای سلطانیرو تهیه کردم که کلی تعریفش رو شنیده بودم و این روزها توی اندک فرصتی که دارم سعی میکنم ببینمشون. غیر از یه سری چیزهایی که به قول آقای سلطانی با هنجارهای من خیلی جور در نمیاد واقعا دیدنش رو به همه مادران و پدرانی که تازه بچه دار شدند یا میخوان بچه دار بشن توصیه میکنم.

چیزی که این مجموعه رو برام جالب تر میکنه اینه که آقای سلطانی به کاری که میکنه باور داره. هدفشون فقط پول در آوردن نیست. اینو از کجا میگم. از اینکه اول همه سی دی ها گفته که کپی برداری از مجموعه آزاد هستش اما اگر از موسسه تهیه اش کنید به یک حرکت فرهنگی کمک کردید. واسه همین عشقی که در تهیه این مجموعه هست حس خیلی خوبی بهم دست میده وقتی تک تک سی دی ها رو نگاه میکنم. از طرفی وقتی زنگ زدم موسسه خانومی که برام توضیحاتی در مورد این سی دی و سی دی های دیگه داد اینقدر وقت گذاشت و قشنگ توضیح داد که واقعا لذت بردم و بعدش هم سی دی ها رو یک ساعته با پیک برام فرستاد.

خلاصه که من هم وظیفه خودم دیدم اینجوری به این حرکت فرهنگی کمک کنم و ممنونم از مستانهعزیز برای معرفی این سی دی ها. واقعا مستانه یکی از مامان هایی هست که کلی ازش چیز یاد گرفتم. البته توی یه برهه ای وقتی از علی و کارهاش می نوشت من به فکر فرو میرفتم که مثلا چرا نیکان الان غلت نمیزنه و خیلی کارهای پسری رو مقایسه میکردم اما از یه جایی این حسم کاملا برطرف شد و پذیرفتم که بچه با بچه فرق میکنه و روند رشد بچه ها با هم متفاوته. خلاصه که مامان مستانه ممنونم.

++کلا خودم رو که با چند ماه قبل مقایسه میکنم حس میکنم خیلی بزرگتر شدم در مادری. اوایلش دغدغه خیلی زیادی داشتم که چه کارهایی باید برای نیکان بکنم. همش عطش داشتم بدونم بقیه برای بچه هاشون چکار میکنند. گاهی شب ها نمیخوابیدم و سرچ میکردم در مورد سوالاتی که داشتم. اما تازگی ها توجه کردم که خیلی عوض شدم. الان خیلی بیشتر از خودم راضی هستم و نصف کارهایی که انجام میدم ابداع خودمه و دیگه اونقدرها هم این مساله دغدغه ام نیست. یعنی از یه جایی به بعد سعی کردم رهاتر باشم و بذارم خیلی چیزها روال خودشو طی کنه و دست کاری توی روند رشد نیکان نداشته باشم. الان هم عاشق یادگیری ام، الان هم مطلب زیاد میخونم و برای سوالام دنبال جوابم اما اون وسواس برطرف شده. نمیدونم چی شد که اینجوری شد انگار زمان این دغدغه ذهنی من رو برطرف کرد. اما الان خوشحالم و از خودم بیشتر از قبل راضی.

++ یکی از کتاب هایی که برای نیکان از شهر کتاب گرفتم. اسمش هست دس دسی باباش میاد. کاری از ثمینه باغچه بان.

شعرهای قدیمی و سنتی خودمون رو توی این کتاب آورده با یه سری نقاشی هایی که برای بچه ها خیلی جالبه. نیکان وقتی این شعرها رو براش میخونم زل میزنه به تصاویر کتاب و کلی سرگرم میشه و میخواد باز هم براش بخونم:

یه سی دی صوتی هم گل پسر کادو گرفت که واقعا عالیه و من و همسری و نیکان عاشقش شدیم:

اینم واسه کودک درون خودم خریدم از شهر کتاب:

خوب متاسفانه پسرکم بیدار شد. پست بعد رو سعی میکنم ظرف امروز فردا بذارم با عکس های تولد و یه عالمه چیزهایی که به شدت میخوام توصیه شون کنم و از ایران خریدم.پس منتظرم باشید. برمیگردم زود زود:-****

کامنتها رو هم با کلی تاخیر به زودی تایید میکنم:-***

فتو پست و ریکامندیشن:))))

$
0
0

ایران که بودیم یه روز با همسری تصمیم گرفتیم نیکان رو بذاریم پیش متین و علی خواهر زاده و برادرزاده همسر و خانواده همسری و دو تایی فارغ از نق نق و غر غر بچه بریم تجریش گردی!! مطمئن بودم نیکان اینقدر با بچه ها شاده که اصلا بهانه نمیگیره. غذاش رو آماده کردم و توصیه های لازم رو به عمه جون کردم و راه افتادیم به سمت تجریش. البته کلی توی ترافیک موندیم و تقریبا بعد از یک ساعت مسیری که 20 دقیقه بیشتر نبود رو تا تجریش طی کردیم. بعدش ماشین رو گذاشتیم توی پارکینگ و راه افتادیم پیاده به سمت مغازه ها.

از خیابون که رد شدیم چون تقریبا ساعت 1 شده بود و یه کم گرسنه شده بودیم، چشمم افتاد به ساندویچ شیلا. وایییییی یه حس نوستالژیکی بهم دست داده بود که نگو. یه نگاه به همسر کردم و گفتم بریم شیلا. اونم لبخندی زد و گفت بریم. البته که هات داگش به خوشمزگی قبل نبود اما اونقدر بهمون چسبید که حد و حساب نداشت. خوب دیگه شکممون سیر شده بود و خوشحال راه افتادیم به سمت مغازه ها. واییییییی که من عاشق این مغازه های تجریشم که کنار هم کنار هم هستند و همه چیز توشون پیدا میشه. عاشق سبزیجات تر و تازه ای هستم که فریاد میزنند بیایید ما رو بخرید. عاشق بستنی اکبر مشتی ام که هر دفعه از اونجا رد میشیم باید بخوریمش. خلاصه که من و همسر عین دو تا بچه که یه روز بردنشون بیرون و گفتند هر کار دوست داری بکن، حسابی خوش گذروندیم و کلی هم چیزای بانمک برای خودمون خریدیم. 

++یکی از اون چیزا یه لاک خوشرنگه که عاشقش شدم رسما. پوشش لاک خیلی خوبه و براقه حسابی. یکی از بهترین لاک هایی بود که تا حالا از ایران خریده بودم.برای همین به شدت بهتون توصیه اش میکنم. فک کنم من خریدمش 8 تومن که به نظرم می ارزید خیلی.اینم عکسش:

خداییش خوشرنگ نیست؟؟ یه لباس دارم همرنگ همین لاک حالا به عشق این لاک هی اون لباس رو می پوشم:)))

++خوب دومین چیزی که واقعا این روزها دارم باهاش زندگی میکنم اینه:

(شامپو بدن کاکائویی و کاراملی اوه):

آخ آخ یعنی اصلا یادم نمیاد کدوم یکی از دوستای وبلاگی اینو معرفی کرده بود. اما هر کی بود واقعا دستش درد نکنه من روزی ده بار بهش دعا میکنم که اینو معرفی کرد. از شما چه پنهون من تازگی ها به عشق این شامپوها میرم حموم. علی الخصوص کاکائوییش. یعنی اصلا دلم نمیاد کف شامپو رو از تنم بشورم بس که بوی کاکائو میده. یعنی حموم رفتنهای من مدتش دو برابر شده از وقتی اینو خریدم. کلا هر جا هم میرفتم و میدیدم داره از این شامپو میخریدم . اینه که الان با یه بغل از این شامپو برگشتم مبادا که زود تموم بشه و بمونم توی خماری!!!

خلاصه که ایهاالناس بشتابید و این شامپو رو حتما امتحان کنید اصلا پشیمون نخواهید شد.

++خوب سومین چیزی که میخوام بگم واقعا یکی از دوست داشتنی ترین جاهایی که من وقتی میام ایران حتما باید برم و اون چیزی نیست جز بازارچه خوداشتغالی پارک لاله. قبلتر ها من عاشق یه نقره فروشی بودم که اونجا بود و هر وقت میرفتم اونجا باید یه چیزی ازش میخریدم. اما این دفعه وایییییی عاشق بدلیجات یکی از اون فروشنده ها که توی ردیف آخر میز داشتند شدم. یعنی باید دکمه استاپ منو میزدی. کلی چیز میز انتخاب کردم اما آخرش به خودم یه نهیب زدم و فقط دو تا از اون چیزای که انتخاب کرده بودم رو برداشتم. همه کاراش خیلی خوشگل بود اما من این دو تا رو خریدم. و توصیه میکنم حتما یه سری بهش بزنید. کارهای تک و خوشگلی پیدا خواهید کرد.

++چهارمین چیزی که میخوام معرفی کنم، دسرهای برند Fit & funهستش که برای روز تولد نیکان خواهری درست کرد و بسیار بسیار ازش استقبال شد. کرم اوله توت فرنگی درست کردیم که تا ته تهش خورده شد اینقدر که خوشمزه بود. الان عکسی ازش ندارم که بذارم اما فک کنم جاهایی که برندهای معتبر ژله رو دارن بشه پیداش کرد. فک کنم توی هایپر استار حتما پیدا بشه. علی و متین تا سه چهار روز آب دهنشون رو قورت میدادن و میگفتن خاله چقدر خوشمزه بود اون دسر. :)))

++ از ایران سی دی فیلم گذشته اصغر فرهادیعزیز رو هم با خودم آوردم و هفته پیش بعد از مدت های مدید تونستیم با همسر این فیلم رو بذاریم و ببینیم. واقعا دیدن فیلم بهم چسبید. فک کن آدمی باشی که عشق فیلم و سینما رفتن باشی و این روزها سینما رفتن برات شده باشه رویا و فیلم دیدن افسانه. خلاصه که فیلم رو با هوشیاری کامل دیدیم و پسندیدیم به شدتتتتت. اولش زبان اصلیش رو گذاشتیم که ببینیم اما خیلی ارتباط برقرار نکردیم اینه که دوبله اش رو نگاه کردیم. من عاشق پسر بچه فیلم شدم اینقدر که قیافه اش با مزه بود و قشنگ بازی میکرد. آقای فرهادی واقعا ممنونم که هفته ما رو با این فیلم ساختی واقعا.

++قبلا وبلاگ رزیعزیز رو اینجا معرفی کرده بودم. من یه روزهایی که دلم میخواد غذای جدید بخورم حتما بهش سر میزنم. پریروز توی لیست وبلاگ های آپ شده اومده بود و یه غذای جدید رو آموزش داده بود به نام فنل پلو. فنل یه چیزی هست تو مایه های کرفس خودمون. اگر شما دسترسی به فنل ندارید میتونید با کرفس درستش کنید. یعنی من پوست دلم درد گرفته بود اینقدر که خوردم. همسر هم که شب خورد هی میخورد و میگفت چقدر خوشمزه است. واقعا خوشمزه بود و شدیدا توصیه میکنم که درستش کنید. اینمدستورش توی وبلاگ رزی.

این هم غذای امشب ما بود که مخلوطی بود از سبزیجات خلال شده و مزه دار شده با سویا سس. این یکی از غذاهای مورد علاقه منه که با نودل درستش میکنم اما چون شب بود دیگه نودل بهش اضافه نکردم. رنگی رنگی بودن غذا آدم رو به وجد میاره. عاشق اینم که در یخچال رو باز کنم و هر چی سبزیجات داریم بذارم بیرون و از هر کدوم یه ذره بردارم و باهاش این غذا رو توی ماهیتابه گودم درست کنم. خلاصه که اگر دنبال یه غذای سالم و خوشمزه هستید این رو بهتون پیشنهاد میکنم.

ادامه مطلب هم چند تا عکس از نیکان گوگولی توی تولدش:

این کارت رو دایی مهربون نیکان طراحی کرده که از روش چاپ کردیم و دادیم به مهمونها:

این عکس کیک نیکانه توی اولین تولدش:

اینم خود گل پسر. البته لباس اصلیش با پاپیون بود که با باباش ست کرده بود. دیگه یه کم توش ناراحت بود واسه مراسم کیک عوضش کردم:

اینم یه عکس مینیاتوری از پاپیونش که مجبور شدم ببرمش. :))

اینم یه قسمتی از کادوی تولد خانواده خودم به نیکان:

و نیکان در حال استفاده از واکرش:

خانواده همسر هم وجه نقد دادند به نیکان واسه تولدش که هزینه شد برای خرید این کادو. البته مابقی پول خریدش رو خودمون دادیم که کادوی من و همسر شد به نیکان واسه تولدش:

یه عالم کادوی دیگه هم برای گل پسری جمع شد که کلی خوش به حالش شد. از ماشین و اسباب بازی گرفته تا سکه و وسایل آموزشی.

روز تولدش هم رفتیم آتلیه و یه سری عکس انداختیم که به محض اینکه فایلش به دستم رسید چند تاش رو میذارم.

و این بود فوتو پست من که واقعا با سرعتی وصف ناشدنی سعی کردم بذارمش. باید برم بخوابم که فردا صبح سرحال از خواب بلند بشم.

سعی میکنم یه کم زود به زودتر بیام و بنویسم. یه سری سوال دارم که واقعا از مامان هایی که این مرحله رو پشت سر گذاشتن میخوام که اگه راه چاره ای دارند بیان و بهم بگن باید چیکار کنم. حالا توی پست بعد سعی میکنم در موردش بنویسم.

سفر به فجیره:)))

$
0
0

++ طبیعت همیشه منبع آرامش بوده برای من و همسر. هر دومون اعتقاد داریم که بچه ها کلی چیز میتونن از بودن در دل طبیعت یاد بگیرند. برای همین بردن نیکان توی طبیعت از وقتی که نوزاد بود، یکی از اولویت های هر دوی ما بوده.

تعطیلات عید قربان بهانه ای شد برای اینکه یه سفر کوتاه و جالب به فجیره رو تجربه کنیم. دلمون میخواست از دبی بزنیم بیرون و یه جای دیگه رو تجربه کنیم. این شد که سریع یه شب هتل رزرو کردیم و پیش به سوی فجیره. میوه های تر و تازه، بلال کبابی با لیمو و آب نمک، استخر با آب ولرم، بازی کنار دریا، تاب بازی، بازی با شن های صحرا، دیدن زمین خیس و ماشین های خیس از بارون ناگهانی، همه و همه چیزهایی بودند که گل پسرمون توی این سفر تجربه کرد و واقعا براش دلپذیر و لذت بخش بود.

مهم تر از همه اینکه من و همسر هم حسابی از این سفر یک روزه لذت بردیم. از وقتی برگشتیم وقتی از نیکان می پرسیم نیکان کجا رفته بودیم با یه مدل جالبی میگه: دریاااااا. و همچین آخرش رو میکشه که معلومه چقدر کیفور شده از بودن در کنار دریا. واسه همین دیروز دوباره بردیمش دریا و غیر از آخراش که گیر داده بود به شن های دریا و میکردشون توی دهنش، واقعا لذت برد و اونقدر خسته شده بود که ساعت 8 خوابش برد.

++ توی دو سه هفته اخیر گل پسری کلی پیشرفت داشته و واقعا من و همسر رو غرق در شادی میکنه با کارهاش. دیگه کاملا مثل طوطی هر چی بهش میگیم تکرار میکنه. جالب ترینش هفته پیش بود که وقتی داشتم با تلفن صحبت میکردم آخر مکالمه گفتم تنک یو و ثانیه ای بعد نیکان با لهجه خودش تنک یو رو تکرار کرد.:)))

از دیروز یاد گرفته صبح که چشماش از خواب باز میشه سریع سلام میکنه. دیگه از غذاهای خودمون بهش میدم. البته سعی میکنم ادویه توی غذاها نزنم و نمک رو هم کمتر بریزم. شیر پاستوریزه رو از دو هفته پیش براش شروع کردم. جالب اینجا بود که بهش گفتم این شیر هستش و بعدش گفتم انگلیسیش میشه میلک!!حالا هر وقت شیر میخواد شروع میکنه میلک میلک کردن!

از دیروز تا حالا هم مفهوم ارتفاع براش خیلی معنادارتر شده. یاد گرفته که اگر با کله از تخت بیاد پایین دردش میگیره و خطرناکه و باید با پاهاش بیاد پایین. همسری اینو بهش یاد داد و بهش گفت باید عقبکی بیایی که نیافتی. حالا میذاریمش روی تخت و سریع خودشو عقبکی میکنه و اول با یک پا و بعد با یک پای دیگه میاد پایین.

هنوز محتاطانه دور میز میچرخه و دستشو به اینور و اونور میگیره و بلند میشه گاهی 2 3 ثانیه دستشو ول میکنه و روی پاش میایسته اما هنوز راه رفتن رو با اتکای به خودش بدون تکیه گاه یاد نگرفته. فعلا با واکرش در حال تمرین کردنه.

مشکلی که توی پست پیش گفتم میخوام راجع بهش صحبت کنم، وابستگی بیش از حد نیکان به بودن در کنار ماست. توی خیلی از مقاله ها و کتاب ها خوندم که بچه ها باید از یک سالگی بازی با خودشون رو به صورت مستقل یاد بگیرند .اما نیکان اصلا خودش با خودش سرگرم نمیشه. دائم دنبال ما راه میافته. گاهی توی آشپزخونه به شلوار من آویزون میشه تا بشینم پیشش و باهاش بازی کنم. اصلا با هیچ کاری به تنهایی سرگرم نمیشه. و من از این موضوع خیلی خوشحال نیستم. البته توی دو سه روز اخیر خیلی پیشرفت داشتیم .سعی کردم یه کم با فاصله بیشتری در کنارش بشینم و توی آشپزخونه هم یه سری قابلمه و ظرف و ظروف با قاشق بهش میدم که برای خودش سر و صدا کنه و باهاشون سرگرم باشه. اما میخوام بدونم مامان هایی که بچه این سنی داشتند چه کارایی برای مستقل شدن بیشتر بچه هاشون میکردند. ممنون میشم اگه تجربه ای داشتین در این مورد منو راهنمایی کنید.

++ سی دی های آقای سلطانی رو که گوش میدم همچین یه موقع های جوگیر میشم. دیروز سری نوزاد رو تموم کردم. برای بچه های 12 تا 18 ماهه گفته بودند که رنگ انگشتی یکی از بازی های هیجانی هستش که خودمون هم می تونیم توی خونه درست کنیم. من هم یه دفعه جوگیر شدم که برای نیکان رنگ انگشتی درست کنم. یه سرچ زدم توی نت و از اینوبلاگ که کلییییییی هم غنی بود یه دستور در آوردم .چند تا دونه چغندر گذاشتم بپزه که به عنوان رنگ ازش استفاده کنم. اما اینقدر بد رنگ شد که حد نداشت. بعدش از این دمنوش گیاهی ها دم کردم که رنگش قرمز بود و زدم به مخلوط آماده شده. جالب اینجاست که نیکان تمام زندگی رو داغون کرد و فقط 2 دقیقه باهاش سرگرم شد. فک کنم یه دونه رنگ فایده نداره و باید چند تا رنگ هیجانی درست کنم. حالا دنبال رنگ خوراکی هستم که اصلا نمی دونم توی دبی از کجا میتونم پیدا کنم!!!

++ خواهری یه سری گردنبند و گوشواره سفارش داده بود برای هدیه دادن. من همون شب عکسشو توی اف بی دیدم. عاشقش شدم. بعد گفتم اینا مال کیه؟؟ کاشف به عمل اومد بنده خدا میخواسته سورپرایز باشه همه فهمیدن و این وسط یکی از گردنبندها مال من بود. اینقدر ذوق زده شده بودم که نگو. رفتم توی پیج این خانوم هنرمند و واقعا عاشق تک تک کاراش شدم. انتخاب خیلی سخت بود. اما بالاخره 5 تا کار رو انتخاب کردم. اینم عکس دو تاش که من واقعا عاشقشون شدم.

آدرس پیجش هست sarv handmade jewelryبه نظرم این دختر هم خلاقیت داره توی کاراش و هم هنرمنده واقعا. ارتباط با مشتریشم حرف نداره. همین الان دیدم عکس سفارش های منو گذاشته توی اف بی. اینقدر ذوق دارم برای دیدنشون که نگو. امیدوارم زودتر یکی بیاد این ورا بتونه برام بیاردشون.

++ یه سری انیمیشن خیلی کاربردی و آموزنده برای نیکان دانلود کردم به اسم pocoyoواقعا عالیه. کلی نکات آموزنده داره و برای بچه ها جذابه. البته من اپش رو توی گوشیم دانلود کردم که 7 تا اپیزودش مجانیه و واقعا گل پسر ما کلی باهاشون میخنده و لذت میبره. از برنامه هایی که ضمن سرگرم کردن بچه ها یه پیامی هم براشون داره خیلی لذت می برم. یعنی من خودم به عنوان یک آدم بزرگ عاشق اپیزودهای این مجموعه شدم و گاهی اوقات همچین غرق دیدنش میشم که نیکان رو یادم میره:)))

++ن د اشخصیت محبوب من توی عکدمی سال پیش بود. از انرژی زیادی که داشت و منشش خیلی خیلی خوشم میومد. حالا ندای دوست داشتنی من اولین آهنگش رو داده بیرون با عنوان من میتونمکه اگر روزی 20 بار هم گوشش بدم سیر نمیشم. از دو روز پیش صبح ها با این آهنگ صبحم شروع میشه و نمیتونم بگم سطح انرژیم چقدر میره بالا وقتی بهش گوش میدم. مطمئنم که این دختر دوست داشتنی در آینده یه ستاره بی بدیل توی موسیقی پاپ خواهد شد. جالب اینجاست که این آهنگ 14 اکتبر ریلیز شده و تا الان نزدیک 500000 بار هیت خورده. این خودش کلی معنی داره. اینکه ما واقعا نیازمند آهنگ هایی هستیم که اینجوری بهمون حس خوب بده. حالا جالب اینجاست که توی ر ا د ی و ج و ا ن وقتی این آهنگ تموم میشه آهنگ بعدیش مال ش ه ر ز ا د هستش که وقتی گوش میدی همچین دپ میزنی که حد و حساب نداره. یعنی من هلاک این همه تفاوتم.

++ این روزها دوباره یه کم سرمون خلوت تر شده و می تونیم فیلم ببینیم. تعبیر خواب، من یک مادر هستم، تهران 1500و حوض نقاشی دیدیم. از بین اینها فقط حوض نقاشی رو پسندیدم.

مجموعه وضعیت سفیدرو هم اگر وقت کنم هفته ای یکی دو قسمتش رو می بینم. یعنی بازی ها بیست، فیلمنامه بیست، همه چی آدم رو می بره به سال های بمباران و جنگ و حال و هوای اون روزها. به نظرم توی سریال های سال های اخیر یک شاهکار محسوب میشه و کاملا متفاوته. موندم چرا اون موقع که داشت این سری رو از تلویزیون نشون میدم من اصلا پیگیرش نبودم. :)))

++ این هم به عنوان حسن ختام برای کسانی که اینترنت پرسرعت بدون محدودیت دانلود دارند و علاقه مند به آموزش آنلاین هستند. واقعا بی نظیره این سایت. البته مطمئن نیستم برای همه فیلدها بشه توش چیزی پیدا کرد اما من در مورد چند تا موضوع جالب کلی آموزش توش پیدا کردم.

این سایت دوره هایی رو در زمینه های مختلف ارائه میده و رایگان هم هست. هر چند که با پرداخت مبالغی میتونید گواهی دوره رو هم بگیرید. نحوه کار هم خیلی ساده هست. به راحتی ثبت نام میکنید و دوره ی مورد نظر خودتون رو جستجو میکتید. زمان برگزاری آنلاین هر دوره ذکر شده و همنطور طول مدت اون هم عنوان شده.

افرادی هم که  این دوره ها رو آموزش میدن عموما پرفسورها و متخصص های اون رشته از دانشگاههای یا مراکز مختلف از سراسر دنیا هستند. با ثبت نام توی سایت در حقیقت شما به هزاران نفر دیگر وصل میشید که مثل شما در حال یادگیری هستند. این دوره ها بر پایه اصول آموزشی طراحی شده که یادگیری مفید و سریع رو به دنبال داره و آموزنده رو درگیر موضوع میکنه و همچنین میتونه دانش خودش رو در انتها بررسی کنه و به اصطلاح فیدبک بگیره.

دوره ها شامل علوم انسانی، پزشکی، بیولوژی، علوم اجتماعی، ریاضیات، بازرگانی، علوم کامپیوتر و .....(توضیح از بلاگ نیمروزلند)

بعدا نوشت: میخوام یه پست رمزی بذارم. حالا بعدا میگم محتویاتش چه خواهد بود. کسانی که رمز رو میخوان اگر بشناسمشون بهشون رمز رو میدم در غیر این صورت شرمنده شون هستم. واسه همین از الان تا هفته بعد اگر رمز رو خواستید همین جا آدرس ایمیل هاتون رو بذارید تا براتون اول هفته آینده بفرستم. تا اون موقع ایام به کام و هفته دلپذیری داشته باشید.


پست رمزی:))

$
0
0

از همه تون ممنونم برای نظرات پست قبل. رابطه دو طرفه خیلی حس خوبی به آدم میده. میدونید من گاهی اوقات اینقدر بازخوردهای سرسری میگیرم که اصلا دل و دماغ نوشتنم از دست میره. بدون اغراق برای نوشتن هر پست از قبل کلی فکر میکنم و سعی میکنم همه آن چیزی که توی ذهنم هست و یا ازش لذت بردم رو دونه به دونه با بقیه سهیم بشن. البته از این بابت منتی به سر هیچ کس نمیذارم چون خودم دوست دارم که اینکارو بکنم. اقرار میکنم با وجود بچه من هم خیلی زیاد نمیتونم برای وبلاگ های دیگه کامنت بذارم اما وقتی یه نفر از خواننده های وبلاگش مشورت میخواد حتما حتما اگر در اون زمینه دانشی داشته باشم شده نصفه شب براش کامنت بذارم این کارو میکنم چون میدونم اون الان منتظره که جواب سوالش رو از خواننده هایی که موقعیت مشابه رو تجربه کردند بگیره.

اما من همیشه وقتی صحبت از پست رمزی میکنم یهویی همه خواننده های خاموش روشن میشن و رمز میخوان. به همه کسانی که بشناسمشون و لااقل یه بار اسمشون رو توی کامنت گذارا دیده باشم رمز میدم. دارم یه کارایی میکنم که یه کم وقت گیره. یعنی یه ایده های بامزه ای به ذهنم رسیده که با وجود بچه پیاده کردنش نیازمند وقت هستش. پست رمزی هنوز به قوت خودش باقیه. ولی خیلی یهوییی و بدون برنامه ریزی به مدت 20 روز نیستم. وقتی برگشتم در اولین فرصت پست رمزی رو خواهم گذاشت. الان یه کم بدو بدو دارم برای جمع کردن وسایل و آماده شدن برای سفر.

براتون روزهای پاییزی بسیار زیبایی رو آرزومندم. قلبماچ

میام به زودی:))

$
0
0
به زودی میام با یه عالم حرف و خبر. فعلا کامنتها رو تایید میکنم تا سر فرصت بهشون جواب بدم. مرسی که هستید و جویای حالم میشید. دوستتون دارم.:)))

بار دیگر شهری که دوست میداشتم:))))

$
0
0

سلام سلام صد تا سلام. خوب من بالاخره برگشتم. الوعده وفا. الان ساعت 10 شبه البته و همسر سرما خورده و نیکان نیمچه سرما خورده خوابیدند و من فرصت کردم بیام چند خطی بنویسم. اینقدر حرف زیاده برای گفتن که موندم از کدومش شروع کنم.از همه دوستانی که توی این مدت پیگیرم بودند و به اینجا سر میزدند ممنونم. آدم بعد از یه مدت ننوشتن تنبل میشه حسابی اما شماها کلی بهم واسه نوشتن انگیزه دادید:)))

++ خوب اول از سفر بگم که کلی برای همه سوال پیش اومده بود که من کجا رفتم. عزیزان دل آخه من با یه بچه نوپا کجا میتونم رفته باشم جز همین ایران خودمون. ممول میگفت دیدم ازت خبری نیست به بچه ها گفتم فک کنم با همسرش رفتن آمریکا ماموریت.!!! خلاصه که کلییی خندیدم از دستش.

داستان ایران رفتنم هم این بود که خیلی یهویی دو روز مونده به اومدن مامان خانوم از مکه تصمیم گرفت سورپرایزش کنم و بدون اینکه بدونه برم ایران. میدونستم که کلییییی خوشحال میشه. دیگه با همسر صحبت کردم و اون بنده خدا هم گفت من حرفی ندارم. این شد که من و نیکان به مدت 22 روز رفتیم ایران. البته به دلیل آلودگی هوا نصف مدت رو توی خونه بودیم. یه هفته اش هم به طور کل در خدمت مامان خانوم. موند یه هفته آخر که کلی بدو بدو داشتم. از کارهای اداری گرفته تا خرید و کلی هماهنگی دیگه. اما سفر خیلی خوبی بود. بیشتر از همه برای نیکان خوشحال بودم که با بچه ها حسابی از زمانش لذت میبرد. عاشق سپهر و دینا بود و یه موقع هایی نصفه شب از خواب بلند میشد و صداشون میزد و بهانه اشون رو میگرفت. کلی هم توی حرف زدن و راه رفتن پیشرفت کرد گل پسری. جوری که درست فردای روزی که برگشتیم 10 قدم رو بدون ساپورت من و همسر برداشت.

یکی دیگه از خوبی های این سفر این بود که بی دغدغه نیکان رو پیش مامان خودم یا همسر میگذاشتم و میرفتم دنبال کارام. بیشتر از همه تونستم کتاب بخرم و از بودن در کتاب فروشی و تورق کتاب ها لذت ببرم. البته اینکه کی بتونم این همه کتابی که خریدم رو بخونم خدا عالمه، اما حس خوب خرید کتاب رو خیلی دوست داشتم.

به مدد اهل فیلم بودن برادرزاده همسر هم کلی الان آپدیتم و هر چی فیلم و سریال توی بازار بود رو دیدم از ش ا ه گ و ش گرفته تا و ی ل ا ی من و فیلم هایی که اخیرا توی سبد پخش خانگی بود. ب ر ف روی ک ا ج ها رو بسیار بسیار دوست داشتم. به نظرم م ه ن ا ز ا ف ش ا ر خیلی خیلی متفاوت بازی کرده بود. من فک کنم 3 4 بار این فیلمو تا حالا دیدم و هنوزم برام دیدنش جذابیت داره. پ ل چ و ب ی رو هم دیدم اما خیلی خوشم ازش نیومد. نتونستم بفهمم این همه وقت میشینی این فیلم رو می بینی قرار هستش که چه پیامی بگیری. خلاصه که حسابی از لحاظ فیلمی آپدیت شدم برگشتم:)))

به طور کلی از شلوغ پلوغی هایی که توی این سفر بود بگذریم در مجموع سفر خیلی خوبی بود. هر وقت میرفتم خونه مامان اینا اینقدر شلوغ بود و بچه ها جیغ و داد میکردند و صدای تلویزیون همیشه روی مخ بود که تا یکی دو روزی یه چیزی توی سرم زنگ میزد. وقتی میرفتم خونه مامان همسر اینقدر سکوت بود و آرامش که انگاری دوپینگ میکردم وقتی اونجا بودم. دوباره میومدم اینور و روز از نو روزی از نو. کلا عنصر تلویزیون رو از خانواده های ایرانی اگه بگیرن فک کنم حسابی دپرس بشن. من که از صبح تا شب غیر از پخش موسیقی به هیچ دلیل دیگه ای تی وی رو روشن نمیکنم. واسه همین همیشه عادت به خاموش بودن این وسیله دارم تا روشن بودنش. سر همین موضوع کلی برای همه میرفتم بالای منبر که عزیزان من چنین و است چنان است، اما کو گوش شنوا!!!!

++ دیشب دعوت بودیم جشن سالگرد ازدواج سنی عزیزم و الحق خیلی خیلی زحمت کشیده بود و کلی بهمون خوش گذشت. البته همسر اصلا حالش خوب نبود و مدام دستمال کاغذی دستش بود و آب دماغش آویزون. اما همه عزیزان جمعشون جمع بود و قسمت شد همه رو ببینم بعد از مدت ها که ندیده بودمشون. دوست جون مهربونم انشاالله سال های سال در کنار هم عاشقانه زندگی کنید و خوشبخت باشید:-***

++ نمیدونم گفته بودم یا نه که نیکان اصلا با اسباب بازی و کتاب هاش مشغول نمیشه. یعنی تمرکزش در حد یک دو دقیقه هست روی این چیزا. تازگی ها از خودم بازی های جدید کشف کردم که برای مدت طولانی تری سرگرمش میکنه. چند تاشو اینجا میگم شاید به درد مامان های دیگه هم بخوره:

1. رول دستمال کاغذی که یه کم دیگه دستمال بهش مونده رو میدم دستش. اون هم هی بازش میکنه و هی پاره و پوره اش میکنه. البته باید مراقب بود که توی دهان نذاره دستمال ها رو.

2. یک کاسه براش پر از نخود یا لوبیا میکنم و چند تا کاسه و پیاله میچینم دورش. هی نخود لوبیاها رو از این کاسه میریزه توی اون کاسه و از صداش لذت میبره. یکی دوبار میخواست بذاره دهنش و گذاشت، اما چون دید سفته و نمیشه قورتشون داد تفش کرد بیرون.

3. براش یک پیمانه برنچ ریختم که همین کار رو باهاش تکرار بکنه. البته آرد هم خیلی براش جذابیت داشت اما یه کم کثیف کاریش بیشتر بود.

4. یک بار هم براش رنگ انگشتی گذاشتم که چون داشت همه چی رو به هم میمالید بیخیالش شدم و زود جمعش کردم. حس میکنم هنوز یه کم براش زوده بازی با رنگ انگشتی.

5. یکی دو تا آبکش فلزی و قابلمه بهش میدم با چند تا قاشق تا هی بکوبه روشون و از صدایی که تولید میشه لذت ببره.

6. به ماشین هاش نخ بستم که بتونم هی از اینور به اونور بکشدشون و حسابی لذت ببره.

7. یه چند تا باکس داره برای اسباب بازی گاهی این باکس ها رو خالی میکنم که واسه خودش بره توش بشینه. بعدش از این توپ کوچولوها میریزم توی باکس تا هی بریزه توپا رو بیرون و من دوباره بهش برگردونم.

8. روی صندلی غذا بهش یه تیکه یخ میدم تا یا بریزه توی لیوانش و از صدای خوردنش به لیوان کیف کنه یا بگیره به دستش و سرما رو با دستاش حس کنه.

9. یه دستمال کاغذی برمیدارم میذارم روی دماغم بعد فوت میکنم زیرش که بره توی هوا و بعدش هیجان رو بیشتر میکنم و هی خوشحالی میکنم دوباره دستمالو برمیدارم و همین کارو تکرار میکنم.

10. سی دی بازی های آوازی یه کاره از سودابه سالم که بیشک یکی از بهترین سی دی های موسیقی برای بچه هاست که تا حالا گوش دادم. سی دی رو میذارم و براش با پانتومیم اجرا میکنه. اینو توی کلاس های بیبی سنسوری که میرفتم یاد دادن. البته مستانه هم توی وبلاگش گفته بود که یک یادآوری شد برامون و حسابی گل پسرم از این بازی لذت میبره. خصوصا وقتی ادای باد و موج دریا رو براش درمیارم.

11. کلا یکی از سرگرمی های عالیش اینه که پای برهنه روی شن، چمن و زمین صاف راه بره. ما هم براش محدودیتی نمیذاریم و میذاریم حسابی برای خودش لذت ببره.

12. یکی از پاپیتاش میمونه. من پاپیت رو میگیرم جلوی صورتم و صدای میمونو در میارم و کلی داستان بافی میکنم از طرف آقا میمونه.

خلاصه که این بازی های این روزهای ماست و پسرکم حسابی لذت میبره از این بازی ها.

++ خاله رامک مهربون برای نیکان سه تا سی دی گرفته که عالی هستن واقعا. دو تاش ترانه های کودکان ه ن گ ا م ه ی ا ش ا ر هستش و یکیش هم بازی های آوازی کاری از س و د ا ب ه س ا ل م. این سی دی ها واقعا یکی از بهترین هاست برای بچه ها. البته با کلی دردسر تونستیم پیداشون کنیم. اما الان حسابی قدرشونو میدونیم. خاله رامک توی یه شب بارونی اینها رو به دستمون رسوند. مهربانی بی حد و حساب این دختر واقعا گاهی اوقات آدم رو دیوونه میکنه. یه جور بزرگمنشی توی رفتارش هست که واقعا دوست دارم. اگر برام کاری میکنه اصلا و ابدا انتظار جبران نداره و همین باعث میشه کاراش صد برابر ارزشش برام بیشتر بشه. یه جورایی منو یاد خواهری های خودم میندازه که همیشه بی حد و حساب بهم مهربونی میکنن هر چند اگر من یک صدمش رو هم نتونم براشون جبران کنم:-****

++ ماه آذر هم داره به نیمه هاش نزدیک میشه. ماه آذر پره از روزهای خوب و دوست داشتنی. تولد خیلی از عزیزانم توی این ماه هستش و همین باعث میشه بیشتر دوستش داشته باشم. دوست جونای آذری تولد همه تون مبارک باشه. براتون بهترین ها رو آرزو دارم.

++ و اما میرسیم به پست های رمزی. ایده پست های رمزی از چند ماه پیش توی ذهنم نقش بست. وقتی یکی از پست های پریا رو خوندم که از خواننده هاش خواسته بود یکی از پست هاشو انتخاب کنن واسه اینکه اون با صدای خودش بخوندشون. از اونجا بود که حس کردم چقدر این فاکتور صدا میتونه جذاب باشه و رابطه رو عمیق تر بکنه. دلم میخواد چند تا از صداهایی که گفتگوهای من و نیکان با هم هستش رو بذارم اینجا اما از طرفی دوست ندارم آدم هایی که هیچ حسی بهشون ندارم و اصلا نمیدونم کی هستن این فایل ها رو گوش بدن. این البته ایده اولیه بود. نمیدونم چقدر ممکنه جذاب باشه یا چقدر ممکنه به مامان هایی که نی نی هم سن و سال من دارن کمک بکنه اما شاید یک بار امتحانش کردم. فعلا دارم ایمیل ها رو وارد میکنم و باید صداها رو یه کم ویرایش کنم تا اماده آپلود بشه. من از خواننده های وبلاگم چیزهای زیادی یاد گرفتم. شاید این پست ها مقدمه ای باشه برای اینکه بیشتر بشناسمشون و بیشتر ازشون یاد بگیرم.

پ.ن 1:لیلای عزیزم کتاب سیب ترشرو بهم معرفی کرد که بیش از حد و اندازه دوستش داشتم. کلا با رمان هایی که اخیرا خونده بودم خیلی خیلی تفاوت داشت. به نظرم خوندش رو از دست ندید که واقعا از این جور رمان ها خیلی کم پیدا میشه.

این هم معرفی سیب ترش به سبک لی لی

پ.ن 2:الهام جان برام پیغام گذاشته بودی و سوالی کرده بودی اما اصلا آدرس ایمیلی نبود که بتونم بهت جواب بدم عزیزم. لطفا برام آدرست رو بذار.

پ.ن 3:منتظر یک پست پر از عکس و کلی چیزای دیگه باشید. فعلا یه عکس از پسرکم توی ادامه مطلب میذارم تا بعد. این روزیه که اولین گام های مستقلش رو برداشت. :)))

البته من هم در کنار این عکس بودم اما هر چه کردم نتونستم بذارم خودم هم باشم. باید مراقب آدم های بیمار در فضای مجازی بود.:))

سی و هفت سالگی:)))

$
0
0

و من رسما فردا وارد 37 سالگی خواهم شد. سی و هفتتتتتتتت!!!! باورم نمیشه. 

نمیگم پیر شدم چرا که سال ها تجربه و خاطرات تلخ و شیرین پشت این همه سال هست که هر کدومش، حتی تلخ ترینش، اعتقاد دارم که به دلیلی توی زندگیم اتفاق افتادند.

خیلی خوشحالم که به دنیا اومدم و تا اینجا پیش رفتم. از خدا میخوام کمکم کنه به آرزوهای کوچیک و بزرگم برسم.

همتونو دوست دارم که اینقدر بهم انرژی های خوب میدین با کامنت ها و پیگیری هاتون و اینو بدونید که به یادتونم همیشه.

ادامه مطلبم هم چند تا عکس از نیکان میذارم که این روزا دیگه حساب شیرین زبونی ها و کارهای بانمکش از دستم در رفته. :)))

گزیده اخبار این مدت :))

$
0
0

وایییییییی که چقدر حس خوبیه خوندن تک تک کامنت های شما دوستای مهربونم. شرمنده که نشد تک تک برای همتون جواب بنویسم. کامنت ها رو تایید کردم و اینجا از همه دوستای گلم که به یادم بودند و تولدم رو تبریک گفتن تشکر میکنم. تک تک تون رو دوست دارم و ممنونم از این همه لطف و محبتتون.

اینقدر حرف زیاد دارم برای گفتن که امیدوارم انگشتام و چشمام یاری کنند همه شون رو بنویسم.

1. اول از همه از تولد امسالم بگم که بی نظیر بود. از همون صبحش که چشام رو باز کردم پر بود از شادی و تبریکات پشت سر هم تا یکی دو روز بعدش.

همسر از دو سه روز قبل از تولد هی تولد مبارکی میکرد باهام و دیگه کلی از دستش میخندیدم. صبح روز تولدم با نیکان دو تایی تولد مبارک گفتند. نیکان البته اینجوری میگه تولدت مبارک "بک بک بک" یه مدل خیلی شیرینی که از خنده غش میکنم. اما چیزایی که توی روز تولدم خیلی بهم چسبید اینا بودند:

++آهنگ تولدت مبارک که خواهری توی ماشین برام گذاشت در حالیکه راهی سفر یه روزه بودند.

++تبریک شیوای عزیزم روی اسکایپ که برای من و نیکان اجرای زنده(دنسینگ) داشت و خیلی سورپرایز عالی ای بود.

++سورپرایز شیدا که یک ساعت نیکان توی خونه شون باهاشون سرگرم بود تا من برم مانیکور و کلی مشعوف بشم.

++ کاپ کیک های خوشمزه مریم عزیزم که توش پر از عشق و محبت بود و واقعا برام ارزش داشت و همین طور کادوی خوشگلی که معلوم بود سلیقه من توش لحاظ شده.

++ماساژ هات استون همسری که واقعا انتظارش رو نداشتم و همون شب نصیبم شد و لذت وافری ازش بردم.

++ایمیل نفیسه عزیزم که سرشار از محبت و مهربونی بود و پیوستش لینک یک کتاب بود که منتظر یه زمان مناسبم برای شروع به خوندش.

++ و سورپرایز روز بعد از تولدم که برنامه مشترکی بود که همسری و سنیعزیزم با هم چیده بودن برای سورپریز کردن من و همسر سنی(که تولدش 20 آذر بود) که واقعا انتظارش رو نداشتم و وقتی دوستامون رو توی رستوران هتل دیدم از ذوق میخواستم بزنم زیر گریه. دو روز قبل از این برنامه همسری به من گفت که زنگ زده و رستوران یه هتل خیلی خوب رو به توصیه دوستش رزرو کرده تا سه نفری جشن بگیریم و بعدا معلوم شد، پیشنهاد سنی بوده و همه برنامه ریزی هاش رو کرده که بریم اونجا و کنار هم تولد رو جشن بگیریم.عاشق این برنامه ریزی ها و سورپرایز کردناتم دوست جونمقلب

تازه بعدشم کادوی خوشگلی که سنی برام روی یک بلوز خوشگل عکس نیکان رو چاپ زده بود. و یه کادوی دیگه از خانوم و آقای همساده که خیلی دوستش داشتم. واقعا روز خیلی به یاد ماندنی بود اون روز و من خیلی خیلی هپی برت دی شدم رفت.

2. اما از نیکان گوگولی بخوام بگم باید تا فردا صبح بنویسم بس که شیرین شده این قند عسل.

تازگی ها عاشق جارو شده و خدا نکنه جایی جارو یا تی ببینه باید دستش بگیره و از این سر اتاق به اون سر اتاق رو جارو و تی بکشه. یه موقع هایی یه دستمال دست میگیره و شروع میکنه گردگیری کردن. همسر میگه یکی ندونه فک میکنه تو همش داری خونه رو جارو میزنی و تی میکشی. این در حالیه که من واقعا به هیچ کدوم از این کارا نمیرسم و باید دربست در خدمت پسری باشم از صبح تا شب. اینه که کلا توی خونه ما بمب ترکیده همیشه و من هم دیگه خیلی خودم رو اذیت نمیکنم. میگم خوب نیکان اولویته دیگه. روزهای یکشنبه یه خانومی میاد سه ساعت خونه رو تمیز میکنه و میره و بقیه روزها هم سعی میکنم در حد نیاز تمیزکاری کنم نه بیشتر.

براش یه دیکشنری تصویریگرفتم که خیلی خیلی دوستش داره. هر روز میشینیم و عکس های توی دیکشنری رو نگاه میکنیم و کلی کیف میکنیم. اون چیزهایی که بیشتر دوست داره رو تا ورق میزنم شروع میکنه مث بلبل گفتن. برای هر کدوم از کتاباش هم یه اسم گذاشته. مثلا یکی اسمش هندونه است، یکی سوسکه (خاله سوسکه) یکی فرانکلین، یکی مولی( یکی از شخصیت های توی کتاب)، یکی پاندا(چون صفحه اول کتاب عکس پاندا داره)

دیروز هم برای اولین بار رنگ انگشتی رو برداشتیم و رفتیم توی چمن های کنار دریاچه با دو تا دیگه از دوستاش با هم روی یک بوم نشستند و رنگ بازی کردند. دقیقا فک کنم 20 دقیقه ای با این کار سرگرم بودند و بعدش خسته شدند و رفتن توی چمن بالا و پایین پریدن. اینم آقا نیکاندر حال رنگ بازی.

یه چند روزی خیلی کارهای عجیب غریب میکرد. مثلا در سطل آشغال رو باز میکرد و دستش رو میکرد توی آشغال ها. من هی بهش میگفتم نیکان نه نه. یکی دو روز بعد دیدم با یه حالت عصبی وسط اتاق وایساده و هی میگه نیکانننن نه نه. خلاصه که اصلا حس خوبی نداشتم. همون روز یک مطلب از بیبی سنتربرام اومد که دقیقا از مشخصات یه بچه 15 ماهه گفته بود که احتمالا نه های زیادی ازش می شنوید توی این مدت و باید سعی کنید به جای اینکه از کاری منعش کنید و هی بهش بکن نکن بکنید، حواسشو به یه کار دیگه پرت کنید. الان یکی دو روزه دارم اینکارو میکنم و خیلی خیلی بهتر شده. اگر هم بخوام واقعا از یه چیز بد منعش کنم با دستم بهش نشون میدم که نباید اینکارو بکنه. بیشتر حالت پانتومیمی اما خیلی کم اینکارو میکنم. خلاصه که چالش های جدیدمون با این گل پسر داره شروع میشه.

یکی دیگه از چالش هامون خالی کردن ظرف غذاش پایین میز غذا بود. یعنی یه کم میخورد و بعدش ظرف رو پرت میکرد پایین. از طرفی چون ظرف روی میزش هی اینور و اونور میرفت خیلی خوب نمیتونست با قاشق غذا بخوره. یه سرچ زدم که ببینم برای حل این مشکل آیا راهی هست یا نه. یه نفر پیشنهاد داده بود که از این ظرفایی که تهش چسبونکی داره بگیریم که بچسبه به میز و راحت تر بتونه با قاشقش غذا برداره. من هم اینوگرفتم که یه ست سه تایی هستش و خیلی خیلی با قاشق میتونه بهتر غذا بخوره. البته تلاش میکنه ظرف رو از روی میز بکنه ولی نمیشه که:)))

یه سی دی جدید هم این سری از ایران براش خریدم به اسم پنج تا انگشت بودند که: اشعارش مال مصطفی رحماندوست و صدای خودش هم توی این سی دی هست. کلا یه جاهاییش خیلی قری ایه. نیکان که خیلی خیلی دوست داره این سی دی رو. هر آهنگش که تموم میشه میگه تموم شد و وقتی کل سی دی تموم میشه هی با دستش اشاره میکنه که سی دی رو دوباره براش بذارم. به نظرم کار جالبیه و مورد توجه بچه ها قرار میگیره چون از سازهای مختلف توش استفاده شده و یه تم سنتی داره بیشتر هم جذاب میشه.

خوب اینم در قسمت نیکان بگم و تمام. از موقعی که آقا پسر ما راه افتاده با وسواس بیشتری براش کفش انتخاب میکنیم. چون میخواد راه بره همیشه توجه میکردم که کفشش خیلی سفت نباشه که پاش توی کفش انعطاف لازم رو داشته باشه. دو سه تا کفش هم براش خریدم اما به غیر از یکیشون بقیه خیلی معیارهای مورد نظر ما رو نداشتند. تا اینکه هفته پیش توی بیبی شاپ برخوردم به این کفش. که دقیقا همونی بود که میخواستم. الان نیکان دو جفت از این کفش ها رو داره و واقعا توش راحته و با خیال راحت اینور و اونور میره. کف کفش انعطاف لازم رو داره. چون کفش مدل جورابیه خیلی راحت میره توی پاش و دیگه نیازی به کشتی گرفتن نیست. بعدشم جلوی کفش انگشتای پاش رو خیلی خوب حمایت میکنه. تازه قابل شستشو هم هست.

اینو اینهم دو تا عکس خوشگل از این کفش.

 یه عالمه حرف دیگه میخواستم بگم که چون پسری بیدار شد و دیگه نمیشه گفت، میذارمش برای پست های بعدی. پس منتظر باشین چون هنوز حرفام تموم نشده. امضا یه مامان وراج:))))

پ.ن 1:راستی شب یلدا کلی به ما خوش گذشت و در کنار دوستان شب بسیار خوبی داشتیم. فقط به دلیل حواس پرتی اصلا با گل پسر عکس شب یلدایی ندارم. البته موقع عکس انداختن دیگه خواب بود و به همین دلیل عکس یلدایی نداره گل پسر:((

پ.ن 2:امروز صبح یه بارون محشر توی دبی اومد و بعدش رنگین کمان. البته رنگین کمانو من ندیدم اما عکساشو دیدم و کلی قند توی دلم آب شد. وقتی بارون بند اومد با نیکان رفتیم دور دریاچه و حسابی لذت بردیم. تقریبا یک ساعتی بیرون بودیم. یه عالم خرید کردیم از سوپرمارکت و برگشتیم خونه. واقعا من عاشق این فصل دبی ام که مث بهشت میمونه. از یه طرف هوا خوبه. از یه طرف همه جا دکور کریسمس زدن و اصلا یه شور و حال خاصی داره. به من باشه دوست دارم هر روز بریم ددر و پارک و گردش:)))

این هم عکسی هستش که یکی از دوستان گرفته از هوای امروز صبح.

اینم عکس درخت کریسمسی هستش که تو خیابون اصلی گذاشتن:

در آستانه سال 2014

$
0
0

++ هر چقدر هم عاشق کوچولوی دوست داشتنی ات باشی، لحظه هایی هست که دلت میخواد یه نفر بود توی ساختمون که میتونستی فسقلی رو بهش بسپری و نیم ساعت چشماتو روی هم بذاری. گاهی اوقات ساعت 2.5 3 بعدازظهر که میشه دیگه واقعا رمقی برای بازی کردن با گل پسر که اصلا انگار معنای خستگی رو نمیفهمه ندارم. نتیجه میشه اینکه کلاهمون با هم میره تو هم و مث دیروز بعدازظهر وقتی همسر از همه جا بیخبر زنگ میزنه من دیگه در حال انفجارم و بهش میگم تا یه کاری دست خودم و شازده پسرت ندادم زود بدو بیا خونه. تازگی ها یاد گرفته هی میپرسه این چیه؟؟؟ و باید جواب هزار تا این چیه رو بدم. بعد اصرار هم داره که انگشت من رو روی جسم مورد نظر بذاره و بعد من بگم اون چیه. نتیجه اینکه همش در حال پریدن به اینور و اونور هستم. خلاصه که دیروز روزی بود برای خودش. به نظرم بچه داری یه جورایی دوره صبور بودن و استقامت و مدیریت خشم و استرس و ... هزار تا چیز دیگه هم برای آدم هست. این دسته گلی هستش که هفته پیش آب داده. البته که من و باباش کلیی خندیدیم این صحنه رو که دیدیم.(کیسه ورمیشل رو خالی کرده روی زمین!!)

++ به دلیل علاقه وافر گل پسر به تی کشیدن و جارو کردن. براش این ست رو خریدیم که از روزی که خریدیم دیگه همه جا رو تی کشیده و همش در حال تمیز کردن هستش. اسم تی رو هم گذاشته تمیز.

++ دیشب فیلمDisconnect  رو دیدیم. خیلی وقت بود یه همچین فیلم پرمعنایی ندیده بودیم. به نظرم توی دنیای امروز که همه ارتباطات تبدیل به ارتباطات مجازی شده و اعتیاد به شبکه های اجتماعی و موبایل و اینترنت بیداد میکنه، این فیلم میتونه یه تلنگری باشه برای همه ما. من خودم به شخصه خیلی موقع ها بیش از حد با موبایلم وقت میگذرونم. یکی از کارهایی که توی سال 2014 میخوام بکنم یه ذره کمتر کردن این تایمی هست که توی وب هستم و این ور و اونور پرسه میزنم. واقعا کلی وقت آدم رو میگیره و خیلی هم ارزش افزوده نداره. خلاصه که من دیدن این فیلم رو شدیدا توصیه میکنم.

 ++خیلی اهل آرایش کردن نیستم. یه مدت تصمیم گرفته بودم یه خرده یاد بگیرم. واسه همین کلی فیلم از یوتیوب دانلود کردم و یه سری نکات رو یاد گرفتم. اما همیشه دوست داشتم یه نفر به زبان خیلی ساده برام توضیح بده واقعا گام های آرایش اصولی چیه. دو شب پیش از یه وبلاگی که تازه باهاش آشنا شدم این وبلاگ رو پیدا کردم. اسمش هستچی نپوشیم؟واقعا این دختر بی نظیره. یه عالم اطلاعات خیلی خوب رو با حوصله و جزییات کامل در اختیار همه قرار داده. بعضی موقع ها که به همچین وبلاگ هایی برمیخورم عمیقا تحسین میکنم نویسنده وبلاگ رو. من برای نوشتن همین پست ساده 2 ساعت وقت گذاشتم. حالا اگه آدم بخواد تخصصی در مورد یه موضوعی حرف بزنه مسلما خیلی بیشتر باید وقت بذاره. واقعا خوندن این وبلاگ رو از دست ندین. به یه عالم از سوال هایی که همیشه در ذهن من بود خیلی عالی پاسخ داد. نگارا جان واقعا ممنونم از این همه صبر و حوصله و اطلاعات مفید.

++ فوریه 2013 یه بسته خمیر که تقریبا شبیه خمیر رس بود گرفتم و باهاش پاهای نیکان رو قالب زدم و گذاشتم خشک بشه. چند وقت پیش دوباره یه بسته خریدم و دیشب دوباره قالب زدم. وقتی گذاشتمشون پیش قبلی باورم نمیشد فسقلی من اینقدر بزرگ شده. قلب

پ.ن 1:فک کن بشینی کلییییی توضیح بدی در مورد یه چیزی یهو صفحه بپره. وایییییییی الان من کبابم یعنی. دیگه هم حسش نیست دوباره بشینم همه اون چیزایی که نوشتم رو بنویسم. الان من این ریختی ام واقعاگریهکلافه

پ.ن 2:به نظرتون با یه بچه که عاشق خاک بازیه باید چکار کرد؟؟؟ گاهی اوقات واقعا نمیدونم که نیکان رو توی انجام دادن کارهایی که اینقدر دوست داره اما ممکنه سلامتش رو به خطر بندازه تا چه حد باید آزاد گذاشت؟ اگر کسی در این مورد تجربه ای داره ممنون میشم راهنمایی کنه.

پ.ن 3:فردا آخرین روز از سال 2013 هستش. سال 2013 دوست داشتنی خداحافظ. یه عالم اولین توی تو اتفاق افتاد و واسه همین هیچ وقت فراموشت نخواهم کرد. سال 2014 عزیز مطمئنم تو هم پر از روزهای خوب خواهی بود. منتظر اتفاقات خیلی خوب در سال تو هم هستیم.

اینم یه عکس از نیکان در آستانه سال نو میلادی:

سلام بر 17 ماهگی:)))

$
0
0

++ سلاممممممممممممم سلام به همگی. ممنونم از اینکه پیگیرم بودید در این مدت و شرمنده از اینکه نتونستم کامنت ها رو جواب بدم زود. اما طی همین یکی دو روز حتما جوابش میدم.

فک کنم این بار رکورد دیر آپ کردن رو زدم دیگه. خوب یه سری اتفاقات افتاد که خیلی وقتی برام نذاشت واسه آپدیت کردن وبلاگ. من برای چندمین بار در سال 92 رفتم ایران به همراه نیکان. یکی از قویترین انگیزه هام هم برای این سفر دیدن برف بود. واقعا شاید باورتون نشه اما عمیقا دلم میخواست نیکان برف رو ببینه. از قبلش کلی تصویری سازی کردم و خواسته ام رو برای کائنات فرستادم و در کمال خوشبختی هفته دومی که ایران بودیم برف اومد. پسرکم عاشق برف بود و هی با خودش میخوند برف میاد دونه به دونه. و هی میگفت بریم برف بازی. البته خیلی نتونستم بذارم توی برفا بازی کنه چون هوا براش یه کم سرد بود و یه کمی هم سرما خورده بود. اما همون یه ذره هم حسابی حالشو جا آورد. دومین انگیزه برای این سفر خودم بودم. دلم میخواست کنار عزیزانم باشم دوباره و صد البته از کمک هاشون توی سرگرم کردن نیکان و بازی کردن باهاش بهره ببرم. الحق همه برام سنگ تموم گذاشتند. از سپهر و دینا گرفته تا علی و متین و خاله ها و دایی ها و عمه و عمو و مامان بزرگ ها و بابابزرگ های مهربون.

خلاصه که سفر بسیار بسیار خوبی بود و با کلی انرژی برگشتیم سر زندگیمون. البته ناگفته نماند هفته آخر همسری هم به ما پیوست و حسابی جمعمون جمع شد و لذت بردیم.

یکی از قسمت های به یاد موندنی این سفر هم رفتن به آتلیه بود با دو تا پسرخاله و دختر خاله نیکان و داستانی داشتیم سر عکس گرفتن. اما واقعا خانوم عکاس بسیار با حوصله و مهربون بودند و عکسای خیلی بی نظیری از بچه ها گرفتند. این سومین باری بود که با نیکان میرفتیم آتلیه ولی به نظرم از نظر کیفیت بهترین جلسه بود. دفعه قبل رفتیم یه جایی نزدیک خونه مامان اینا. کلی لباس بردیم و کلی نقشه کشیده بودیم برای عکس ها. آقای عکاس 20 دقیقه نشده شروع کرد غر غر کردن که مشتری منتظره و زود باشید و خیلی نمی تونید لباس عوض کنید. اصلا نفهمیدیم چه جوری عکس انداختیم و من اصلا از رفتار و منشش خوشم نیومد. اما این خانوم نحوه ارتباط با بچه ها رو بلد بود. بسیار مهربون و با فهم و شعور بود و با وجود اینکه گفته بود تا ساعت 7 بیشتر توی اتلیه نیست تا ساعت یک ربع به هشت وایساد تا ما عکسامونو انتخاب کنیم و به من قول داد تا چهار روز بعدش عکسای منو آماده کنه. خلاصه که ممنونم راحله جون از معرفی این خانوم مهربون. ما که لذت بردیم حسابی. ماچ

به دلیل سردی هوا هم تا تونستیم آش خوردیم در مدل های مختلف. بهترینش روزی بود که خونه مادر همسر بودیم و برامون آش رشته پخت که توش چغندر هم ریخته بود. صبحش با خواهری صحبت کردم گفتم ما آش داریم نمیایی؟؟؟ اونم گفت میام ها واقعا؟؟ گفت خوب بیا. حالا برف داشت میومد شدیدددددد. اصلا نمیشد از خونه رفت بیرون. توی اون برف شدید خواهری مرخصی گرفت و اومد پیشمون و آش توی اون هوای سرد صد برابر بیشتر بهمون چسبید. البته خواهری میگفت ماشین کلی روی زمین لیز میخورد و همش میترسیدم تصادف کنم خدای نکرده. اما از پایه بودنش خیلی خوشم اومد و دور همی آش کلی بهمون چسبید.ماچبغل

یه روزم باز دوباره خواهری به خاطر من مرخصی گرفت و با هم رفتیم آرایشگاه. یعنی هر چی از کار بی نظیر خانم آرایشگر بگم کم گفتم. دختر عموی یکی از دوست جونای خوبمون هستش و وقتی موهای منو دید گفت موهات خیلی خالی شده( به خاطر شیردهی کلی ریزش مو داشتم و هنوز هم دارم) خلاصه نیم ساعت یا شاید هم بیشتر روی موهای من کار کرد و واقعا یه مدلی موهامو زد که خیلی خیلی دوستش دارم. حتی اگه براشینگش هم نکنم همین مدلی فر میخوره پایینش و یه مدل جالبی میشه. خلاصه از روزی که موهامو زدم احساس خودشیفتگی مفرط بهم دست داده. روزی که رفتیم آتلیه هم یه براشینگ معمولی کرد و خیلی موهام خوب شد. من که شدم مشتری ثابتش هر بار برم ایران. فقط حیف که یه کم راهش بهمون دوره وگرنه که عالم و آدم رو بسیج میکردم برن پیششنیشخندزبان

++ از پسری بخوام بگم کلیییی حرف دارم اما خوب از حوصله خواننده های وبلاگم خارجه. همین بس که پسرم این روزها مث بلبل حرف میزنه و گاهی اوقات جملاتی میگه و کلماتی به کار می بره که من و باباش رو شگفت زده میکنه:

# جاروبرقی وسیله مورد علاقه این روزهاشه. دسته جاروبرقی به چه سنگینی رو بلند میکنه و جابجا میکنه و از خوش شانسی من یا نمیدونم بگم بدشانسی ام روزی دو سه بار باید همه جا رو جاروبرقی بکشیم. گاهی هم ساعت ها نق میزنه و گریه میکنه که جاروبرقی رو بدیم دستش تا هی دسته اش رو اینور و اونور بندازه.

# جمله معروفش اینه که ببینیم. مثلا میاد تو آشپزخونه میگه مامانی غذا ببینیم. پلو ببینیم. گوشت ببینیم. سبزی ببینیم. خلاصه من وقتی دارم آشپزی میکنم هر دو دقیقه یه بار باید بغلش کنم که روند پخت غذا رو ببینه.

‎ # توی خونه راه میره خودش با خودش میگه این چیه؟؟؟ بعدش میگه مثلا این لامپه. این ساعته. این پنجره است. این جوجویه.

# یه موقع هایی توی چشاش دو تا قلب خوشگل میاد و میاد صورتشو به صورتم نزدیک میکنه و میگه مامانی چطوریییییی مامانی؟؟ یعنی من توی اون لحظه همش در حال خودزنی ام بس که اینو قشنگ میگه.

# وقتی یه چیزی میخواد بخوره جمع میبنده و میگه مثلا شیر بخوریم. پلو بخوریم. کیک بخوریم.# گاهی اوقات با اشیای خونه سلام و احوالپرسی میکنه. مثلا از کنار تخت رد میشه میگه تختی چطوری؟؟ کلا هر چیزی رو که میخواد یه کم خنده دار تر بگه یا هر کسی رو که یه کمی بیشتر از همه دوست داره یه دونه ی به آخرش اضافه میکنه. ایران که بودیم مثلا میگفت سپهری، دینایی، متینی و ....

# امکان نداره یه چیزی بهش بدم بخوره یه دونه اش رو به من یا باباش نده. کلا سخاوتمنده خیلی و از همه چی به بقیه تعارف میکنه .

# بهش میگم مامانی غذاتو نباید بریزی زمین و بعدش دستم رو به علامت نه اینور و اونور میکنم. دیروز وقتی میخواست ظرف غذاشو خالی کنه روی زمین وسط راه پشیمون شد و خودش شروع کرد نه نه گفتن. قهقهه

# خواباش خیلی خیلی منظم تر و بهتر شده. هر شب تقریبا ساعت 9.30 میخوابه و صبح ها ساعت 7 بیداره و خواباش هم به یه دونه خواب در طی روز تقلیل پیدا کرده.

# عاشق نقاشی کشیدن، موسیقی گوش دادن، ورق زدن کتاباش و تعریف داستاناشون، قاطی پاطی کردن چیزها با هم، هم زدن لیوان آب و چای و نوشابه که مخصوصا توش یخ داشته باشه و رقصیدن با همسریه. عصرها که همسر از سر کار میاد با هم نیم ساعتی آهنگ میذارن و با کلی هیجان بپر بپر میکنن.

خلاصه که پسرک این روزهام اونقدر خواستنیه که انرژی منو صد برابر میکنه. خیلی زود دارن میگذرن این روزها دوست دارم داد بزنم بگم وایسا دنیا وایسا دنیا من میخوام پیاده شم.مژه

یه عالممممممممممممم حرف دارم خیلی زیاد. امیدوارم بتونم تا آخر هفته یه پست پر و پیمون بذارم و حرفای نگفته ام رو بگم.

روزهای اسفندتون پر از شادی و شور باشه ایشالا. من که کلیییییییییییی ذوق دارم چون برای عید مهمون داریم اونم کیییییییییی خواهری مهربون و دوست داشتنی من با همسر و دو تا عشقولش. از الان رفتم تو فاز برنامه ریزی و تمیزکاری خونه. دلم میخواد توی نوروز 93 حسابی بترکونیممممممممممممقلبماچ

پ.ن:پسرک خوشگلم 17 ماهگیت مبارک. دیروز تو وارد 17 ماهگی شدی. من و بابایی عاشقتیمممممممممممممقلبماچ


نیمی از ناگفته ها:))

$
0
0

## جیره کتاببرای ماه پیش کتاب "پیش از آنکه بخوابم"رو برام فرستاده بود. به جرات میتونم بگم از نیمه کتاب به بعد نفسم توی سینه حبس بود. یه روز نیکان رو دادم دست خواهر بزرگه و دو ساعت پشت سر هم نشستم به خوندن 100 صفحه آخر کتاب چون دیگه طاقتش رو نداشتم منتظر بمونم. به نظرم واقعا غیر قابل پیش بینی و فوق العاده بود. از همه مهمتر ترجمه اش بود که عالی بود. روند داستان اصلا کند نبود و منو به دنبال خودش میکشوند. شدیدا خوندنش رو بهتون توصیه میکنم. اینجاهم یه مختصری در مورد کتاب بخونید به روایت یک پزشک.

## خواهریتوی دو تا پستش دو تا وب بسیار بسیار عالی و کاربردی رو معرفی کرده که واقعا خوندنش رو به همه مامان هایی که علاقه مندند به مباحث روانشناسی کودک و رفتار با کودک در موقعیت های متفاوت توصیه میکنم. اولیش وب فرزند پروریهستش که از تجربیات خودش میگه در تعاملاتی که با بچه هاش داره و طرفدار پر و پا قرص سایت خانمجنت لنزبریهستش. البته من هم وبلاگ اول رو میخونم هم مطالب خانم لنزبری رو. برام جالبه یه موقع هایی متن اصلی ترجمه نشده رو بخونم. خانم لنزبری در مورد متد RIE صحبت میکنه و اینکه رویکردمون در تربیت کودک با در نظر گرفتن این متد چی باید باشه. به جرات میتونم بگم وقتی پست هاشو میخونم اشک توی چشام میاد اینقدر که ملموس و قشنگ همه چیز رو توضیح داده. من واقعا از خیلی از مطالبش استفاده کردم و به همه مامان های مهربون توصیه میکنم حتی شده یک بار بهش سر بزنن. ممنونم خواهری مهربونم واسه معرفی این لینک های خوب.ماچ

## این سری که ایران بودم توی وقتای آزادم یه سری سرچ در مورد ماسک های طبیعیبرای صورت کردم. بعد از حاملگی روی گونه هام یه سری لکه های قهوه ای ایجاد شده. البته الان یه کم کم رنگ تر شده اما هنوز هست. واسه همین کلیییی سرچ کردم که ببینم چی براش مناسبه و رسیدم به ماسک های ترکیبی که توش عسل هست. علی الخصوص مخلوط عسل و آبلیمو الان یکی دو هفته ای هست که میزنم این ماسک رو سه روز در هفته و به نظرم خیلی صورتم رو شفاف تر کرده. توی سرچهام یه سری لینک دیگه هم پیدا کردم که خوندنش خالی از لطف نیست. پس اینو اینو این.رو ببینید. البته مطالب بیشتری هم هست که اگه دوست داشتین خودتون توی همین سایت ببینید. چشمک

در ضمن با خودم قرار گذاشتم هفته ای یک روز رو به روز خوشگل سازی خودم و گذاشتن ماسک و این چیزها اختصاص بدم. بغل

## اخیرا توجه کردم که بازی Candy Crushیک اعتیاد خیلی خیلی بد به آدما داده. همین بار که ایران بودم حس میکردم دور و بری هام به موبایلاشون دوخته شدند. ساعت ها وقت میذاشتن تا یه مرحله رو رد بکنن. بعدش مثلا 24 ساعت باید منتظر می موندند  تا مرحله بعدی براشون باز بشه و رفتارهاشون توی این مدت دیدنی بود. هی موبایل رو برمیداشتن و چک میکردن چند ساعت دیگه مونده که برسن به مرحله بعد. من خودم تقریبا 4 ماه پیش این بازی رو ریختم روی گوشیم و تقریبا 2 3 هفته باهاش مشغول بودم اما یک شب که نیکان بیدار شده بود از خواب و نصفه شب عین معتادها ساعت 2 شب گوشیم رو برداشتم که دوباره بازی کنم با خودم تصمیم گرفتم که این بازی رو دیلیت کنم و فرداش همین کارو کردم. حس میکردم تمام وقت های اضافی منو میخوره. نه میذاره کتاب بخونم، نه میذاره به نیکان درست و حسابی برسم و همش منو به موبایل قفل کرده این بازی و از روزی که حذفش کردم آنچنان احساس آرامشی داشتم که نگو و نپرس. باور کنید این بازی حالا حالایی ها تموم شدنی نیست و شرکت تولید کننده اش تا بی نهایت شما رو با خودش خواهد برد. از من گفتن بود!!!!

##  فیلم Prisonersرو هم قبل از رفتن به ایران دیدیم و واقعا عالییییییییییییی بود. البته من کلا فیلم هایی که توی این ژانر هستند رو خیلی دوست ندارم اما این یکی رو بسیار پسندیدم. رتبه اش توی Imdb هستش 8.1. مگه با این رتبه میشه ندید دیگه این فیلم رو. چشمک

## توی ادامه مطلب در مورد دو تا از خریدای خوبم برای نیکان گفتم.

## خوب میخوام از دو تا از خریدای خوبمتوی مدت اخیر تعریف کنم. یعنی هر چی از مفید بودن این دو تا وسیله بگم کم گفتم. البته اینم بگم ما یه دوستی داریم که پسرش تقریبا 5 ماه از نیکان بزرگتره و ایشون رو بهش میگیم مسئول تحقیقات بازار بغل. بنده خدا همه مارک های موجود در بازار رو یکی یکی بررسی میکنه و بعدش بهترین گزینه با بهترین قیمت و امکانات رو انتخاب میکنه. این دو تا خرید عینا از روی دست ایشون کپی شده.

اولیش کارسیت نیکان هستش که تقریبا 6 ماهی میشه براش خریدیم. البته نیکان یه کارسیت نوزادی داشت که سر کالسکه اش بود اما شاید بگم بیشتر از 10 بار توش ننشست. اصلا ناآروم بود و همش گریه سر میداد وقتی میذاشتیمش توش. این بود که ما عطاش رو به لقاش بخشیدیم و تا تقریبا 1 سالگی من پشت می نشستم و نیکان توی بغلم بود. اما اینقدر این بچه ورجه وروجه میکرد و نق میزد که وقتی از ماشین پیاده میشدم قیافه ام دیدنی بود. دلم میخواست زارررررررر بزنم و به همسر میگفتم این بچه دیگه امکان نداره بشینه توی کارسیت. تا اینکه دوستمون کارسیت ماکسی کوزی رو بهم معرفی کرد و ما هم توی حراج یکی ازش خریدیم. تنها باری که نیکان توش گریه کرد بار اول بود که تقریبا 10 دقیقه اشک ریخت و میخواست بیاد بیرون. بعد از اون انگار معجزه شد. توی ماشین با آهنگ بشکن میزد و میخوند و بیرون رو تماشا میکرد و خلاصه من و اینهمه خوشبختی محاله. هی به خودم میگفتم خوب زودتر اینو میخریدی دختر. الان هم که راحت و آسوده میشینه توش و حالییییی میکنه برای خودش تا سن 4 5 سالگی هم میشه ازش استفاده کرد.

اینملینک معرفی محصول هستش. مارکش maxi- cosi مدل Tobi. قیمتش هم توی حراج تقریبا 1000 درهم بود.

خرید دوم هم یک عدد کالسکه عصایی بود که خیلی وقت بود دنبالش بودیم بخریم و نمی دونستم بالاخره کدوم یکی مارک رو انتخاب کنم. این یکی هم کلیییییی به کارمون اومد علی الخصوص توی سفر ایران. خیلی سبک و راحته و به راحتی باز و بسته میشه. قیمتشم هم خیلی مناسب بود. از همه مهمتر اینکه نیکان خیلی دوستش داره و وقتی میریم بیرون مدت زمان بیشتری رو توش دووم میاره. مارکش هست silver crossو این رو هم توی حراج 475 درهم خریدیم.

لازم به ذکره که کالسکه قبلی دیگه اونقدر کاربردی نبود و خیلی هم بزرگ و جاگیر بود و توی یک اقدام انتحاری گذاشتمش توی سایت و به فروش رفت. تشویق

## حرفام هنوز تموم نشده ها. نیشخندتوی پست های بعدی منتظر یه عالمه عکس برفی باشید. برمیگردم خیلی زود.چشمک

عکس های برفی. :))

$
0
0

## پریشب با همسری فیلم blue jasmineرو دیدیم که توی لیست اسکاری ها بود. یه جورایی دوستش داشتم اما تمام مدت که داشتم فیلم رو می دیدم از خودم می پرسیدم که سالی هاوکینزچطور شد که هنرپیشه شد؟؟ با وجود اینکه به نظرم زن زیبایی نیست اما توی نقش هایی که بازی کرده خیلی موفق بوده. تمام مدت با خودم فکر میکردم یعنی زیبایی ظاهری چقدر میتونه توی موفقیت یا عدم موفقیت آدم ها موثر باشه. آدم های خیلی زیادی رو می بینم که واقعا طینت خوبی دارند در صورتی که ظاهرشون خیلی زیبا نیست اما همون طینت خوب خیلی زیبا نشونش میده. قبلا هم فیلم happy go lucky  رو ازش دیده بودم که اون رو هم خیلی دوست میداشتم.

## این خرید دوست داشتنی مون از لیست دفعه پیش جا مونده بود. همسری عاشق این قوری هایی هستش که زیرش وارمر داره. توی ایران یه بار یه مدلش رو پیدا کردم که خیلی بزرگ بود. یعنی اصلا به درد دو نفر نمیخورد. اینجا هم باز همینطور. یکی دو جایی یه چیزایی پیدا کردم که خیلی بزرگ بودند. تا این دفعه وقتی داشتم از شهروند خرید میکردم، توی قسمت سفال هاش این قوری دوست داشتنی رو دیدیم و بلافاصله خریدیمش. از وقتی که برگشتیم یکی از کارهایی که انجام میدیم اینه که هر شب توش دمنوش یا چای دم میکنیم و توی این استکان های کمر باریک میخوریم و واقعا لذت می بریم. پدر همسری این بار بهمون یه چای ارل گری داد که اسمش چای محمود بود و من با چای شمال قاطیش کردم و واقعا ترکیبشون یه چیز بی نظیری شده که لذت چای خوردنمون رو ده برابر کرده.

## دیروز به مدت 20 دقیقه من و نیکان با یه دونه پر مشغول بازی بودیم. یه بار من پر رو میذاشتم کف دستم و فوت میکردم و یه بار هم نیکان. اینقدر هم ذوق زده شده بود که حد و حساب نداره. هی میگفت مامانی فوت کن و وقتی پر میافتاد پایین غش غش می خندید. بعدش با خودم فک کردم گاهی اوقات چقدر با چیزهای ساده میشه بچه ها رو شاد کرد و باعث شد از ته دل بخندند. این هم همون پر مذکور بود.

خوب توی ادامه مطلب یه سری عکس برفی گذاشتم. البته لازم به ذکره که هنوز همه حرفام تموم نشده و امیدوارم دوباره زود برگردم. مژه

منظره جلوی درب آپارتمان منزل پدر همسری:

ویو تپه های روبرو از پنجره اتاق پذیرایی:

کبوترهای گرسنه در جستجوی غذا:

آش در روز برفی:

اولین مواجهه نیکان با برف:

من بر فراز تپه ها:

یک موفقیت بزرگ:))

$
0
0

از وقتی که نیکان تقریباد 5 ماهه بود، خانوم دکترش بهمون توصیه کرد که بذارید بچه گریه کنه و سریع به گریه کردنش واکنش نشون ندین. اگر بچه سیر باشه، تمیز باشه، دلش درد نکنه هیچ اشکالی نداره که همیشه ور دلش نباشید و بذارید گاهی خودش تنها باشه حتی اگر گریه کرد بذاریدش به حال خودش و به کارهاتون برسید. البته من هیچ وقت نتونستم خانوم دکتر رو بفهمم که آخه مگه میشه گذاشت بچه طفل معصوم واسه خودش بی وقفه گریه کنه. توی همون بازه بود که کتابدکتر اسپاکرو گرفتم و شیوه ای یاد داده بود برای اینکه بچه ها از 5 - 6 ماهگی به بعد خودشون به خواب برن بدون اینکه شیر بخورند و یا کاری براشون انجام بدیم که اسمش رو گذاشته بود شیوه کرای اوت.

با همسر صحبت کردم و با هم تصمیم گرفتیم برای چند شب این کار رو امتحان کنیم. نیکان شب اول نیم ساعت گریه کرد بی وقفه. قیافه من و همسر واقعا دیدنی بود. من سردردی گرفتم که نگو همسر اعصابش خرد شده بود. شب دوم گریه اش شد 15 دقیقه، شب سوم شد 10 دقیقه. شب چهارم اما همسر طاقت نیاورد. بهم گفت این بچه هر شب با گریه میخوابه. این مطمئنا توی روحیه اش تاثیر میذاره. خواهش میکنم بیا بی خیال بشیم. این بچه هنوز کوچیکتر از اونه که بشه اینجوری برنامه ریزیش کرد. و خوب میزان عذاب وجدان من بعد از شنیدن حرفای همسر اونقدر زیاد بود که تصمیم گرفتیم برنامه رو متوقف کنیم. از اون روز تا تقریبا 10 ماهگی نیکان، گل پسری هر شب با شیر خوردن میخوابید و نیمه شب لااقل 4 بار منو برای شیر مجدد بیدار میکرد. عکسای اون روزهام شاهد این هست که چقدر این بیخوابی و خوابای ناقص صورتم رو خسته کرده.

وقتی نیکان ده ماهه شد دوباره تصمیم گرفتم حالا که بزرگتر شده یه بار دیگه اون شیوه رو امتحان کنم. این بار اما دیگه می تونست بلند بشه و لبه تخت رو بچسبه و با چشم های پر از اشکش طاقتم رو تموم کنه و باعث بشه بیشتر از 2 شب نتونم طاقت بیارم. دیگه تقریبا بی خیال این قضیه شده بودم که نیکان مستقل خودش اراده کنه و به خواب بره. تا اینکه تقریبا 2 ماه پیش توی فولدرهای موزیک نیکان، آهنگ گنجشک لالا رو پیدا کردم. تصمیم گرفتیم امتحانش کنیم اما این بار به شیوه ای ملایم تر.

همسر توی اتاق خواب یه پتو انداخت، سه تا بالش آورد، آهنگ رو گذاشت و چراغ ها رو خاموش کرد. به نیکان توضیح دادیم که سه تایی میخوایم کنار هم بخوابیم. اولش بهانه گرفت و گفت که به به میخواد. سعی کردیم حواسش رو پرت کنیم. یه کم گریه کرد، دو سه بار دیگه تقاضای به به کرد و وقتی دید خبری نیست از به به، کم کم چشماش سنگین شد و خوابید. شب سوم طوری شد که خودش وقتی خوابش گرفت به من گفت: مامانی گنجشک لالا، چراغا خاموش، لالا کنیم. و بعدش در عرض 2 دقیقه خوابش برد. گاهی اوقات در کنار گوش دادن به آهنگ هم پشتش رو می مالیدم و نازش میکردم.

این شیوه جواب داده بود و من و همسر بی نهایت خوشحال بودیم. وقتی خوابش سنگین میشد می بردمش توی تختش و تقریبا 5 ساعت رو بی وقفه میخوابید اما از ساعت 2 3 شب دیگه توی تختش بند نمی شد و همش کلش رو میزد به در و دیوار تخت. مجبور بودم بیارمش بیرون و گاهی اوقات تا صبح 3 4 بار شیر میخورد. با وجود اینکه به این سیستم عادت کرده بودم اما همیشه دنبال راه چاره بودم برای شیر خوردن های بیش از حد در طول شب.

تا اینکه هفته گذشته در جستجوهایی که توی بلاگ خانم لنزبریداشتم رسیدم به این مطلب. یعنی حرف دل من بود. انگار خود خود مشکلی بود که من داشتم. تا ساعت 2 نیمه شب داشتم مطالب مرتبط رو میخوندم. چشام از خستگی داشت میرفت اما مصمم بود هر طور شده یه راه حل بهینه پیدا کنم. فردا صبحش مطلبی که خونده بودم رو با همسر در میون گذاشتم و اون هم موافقت خودش رو اعلام کرد که از همون شب این روتین رو شروع کنیم.

قبلش برای نیکان توضیح دادم که دیگه وقتی هوا تاریک بشه به به بهش نمیدم. بهش گفتم همه دوستاش (سبحان، ملینا، آرتین و برنا) وقتی هوا تاریک میشه شام میخورند و لالا میکنند و نصفه شب هیچکی به به نمیخوره. با تعجب نگاهم کرد و چیزی نگفت. اون شب با مهتاب لالا خوابش برد. ساعت 3 نصفه شب بود که از خواب بلند شد و تقاضای به به کرد. بغلش کردم بردمش جلوی پنجره بهش نشون دادم که همه چراغ ها خاموشه و هوا تاریکه و همه نی نی ها خوابن و هیچکدومشون به به نمیخورن. شروع کرد به گریه کردن. گذاشتمش زمین. با حرص شروع کرد به پرت کردن متکا و جیغ زدن. بهش گفتم وقتی هوا روشن بشه حتما بهش به به میدم. باز هم گریه کرد و این پروسه تقریبا نیم ساعت ادامه داشت. بعدش براش قصه بز بز قندی رو گفتم و یه کم ماساژش دادم تا بخوابه. تا صبح یه بار دیگه بیدار شد. یه کم گریه کرد و دوباره همون توضیحات رو دادم و خوابید. ساعت 7 صبح بلند شد و باز به به خواست. هوا روشن شده بود. با کمال میل بهش به به دادم و اینقدر حس خوبی داشت و هی میگفت به به خوشمزه است. یعنی لذتی داشت می برد که حد و حساب نداشت. در طول روز باز براش همون توضیحات رو دادم. شب دوم تقریبا 10 دقیقه گریه کرد و بعدش خوابیدم. باز هم ساعت 7 صبح با رویی گشاده بهش سلام دادم و به به خورد. این بار هم خیلی راضی بود.

شب سوم اما واقعا شگفت زده شدیم. نیکان از ساعت 11.30 شب تا ساعت 6 صبح یک ضرب خوابید بدون بیدار شدن و بهانه گرفتن. من و همسر واقعا خوشحال بودیم. از اینکه بالاخره موفق شده بودیم توی پوست خودمون نمی گنجیدیم. دیشب شب چهارم بود. دو بار بلند شد از خواب و وقتی براش توضیح دادم خودش گفت نی نی ها لالا کردن و در عرض 1 دقیقه خوابش برد.

بیشتر از اینکه برای خودم خوشحال باشم برای گل پسر خوشحالم یاد گرفته که باید خودش بخوابه و نیمه شب اگر بلند شد از خواب خودش به خواب بره. من حس آدم هایی رو دارم که یه گنج پیدا کردند و نمی دونن با اینهمه طلا چکار کنند. هر روز سعی میکنم یه قسمتی از وبلاگ خانوم لنزبری رو بخونم و واقعا حس خیلی خوبی دارم.

توی این 17 ماه فهمیدم که خیلی از نظریات و شیوه های روانشناسی ممکنه برای بچه های مختلف نتایج متفاوت داشته باشه. مهم اینه که آدم صفر و یک نباشه و دنبال پیدا کردن بهینه ترین راه حلی باشه که به درد بچه اش میخوره. اگه یه روش جواب نداد نباید خیلی روش پافشاری کرد. البته هنوز خیلیی زوده برای اینکه بگم کاملا موفق شدیم اما حسم میگه که همه چیز به خوبی پیش میره و با همین شیوه تدریجی میشه شیر در طی روز رو هم کم کرد و تا یکی دو ماه دیگه به سمت حذف کامل به به پیش رفت.

خوشحال میشم مامان هایی که تجربه های مشابه داشتند، اونها رو برای من و بقیه بگن که همه با هم بتونیم ازش استفاده بکنیم.

سعی میکنم زود زود برگردم. با بقیه ناگفته هام.

پ.ن:فلفل عزیزم مادر شدنت مبارک مامان مهربون. اینقدر دختر کوچولوت ناز و دوست داشتنی بود که تصویرش یه لحظه هم از ذهنم بیرون نمیره. لحظه های ناب پیش روت گوارای وجودت که هیچ لذتی بالاتر از در آغوش گرفتن و بو کردن اون نی نی خوردنی نیست.

اولین کوتاهی مو:))

$
0
0

##دوشنبه 3 مارچ 2014 برای اولین بار رفتیم سلمانی (فان سیتی) و موهای گل پسر رو زدیم. کلی اشک و آه و گریه و زاری هم داشتیم به همین مناسبت. اما با گذاشتن سی دی بارنی یه کم کمتر شد.

بعد از تماشای بارانی یه کم طوفان خوابید:

خداحافظ 92:)

$
0
0

## در ادامه پروژه موفقیت آمیز متوقف کردن شیر شبانه، سه روز پیش گل پسر رو به طور کامل از شیر گرفتم.تشویقبه جرات می تونم بگم، اصلا فکرشو نمیکردم اینقدر راحت شرطی بشه و از به به بگذره. داستانی که برای روز استفاده کردم هم این بود که به به لالا کرده و باید بذاریم بخوابه و سر و صدا نکنیم. بعدش هم یه مقدار به به رو ناز و نوازش کردیم و ازش خداحافظی کردیم. به همین راحتی و خوشمزگی الان در پایان روز سوم پسرک تقریبا خودش رو با شرایط جدید وفق داده. امروز فقط یکبار اونهم صبح که از خواب بیدار شد دلش به به خواست که سریع بهش یه مقداری شیر پاستوریزه دادم و مشکل حل شد. سعی میکنم در طی روز با انواع آب میوه ها و شیر پاستوریزه و چای هربال خلا نبود به به  رو به صفر برسونم.

اما از حال خودم بگم که روز دوم داغونننن بودم. گریهخلا به وجود اومده برای من خیلی خیلی وحشتناک تر از نیکان بود. حس میکردم اون رشته احساسی که بینمون بود یهویی ازم گرفته شده. ناخودآگاه تمام خاطرات زیبایی 17 ماه گذشته جلوی چشمم رژه میرفت. از صبح که از خواب بلند میشدم بغض داشتم تا شب. دو سه بار اومدم که بی خیال بشم که خدا رو شکر همسر در کنارم بود و من رو متوقف کرد. وجود همسر واقعا واسه من دلگرمیه. تا میام احساسی بشم بهم نهیب میزنه که این یک مرحله از رشد نیکان هستش و خرابش نکن وقتی اینقدر قشنگ شروعش کردی و موفق بودی. خلاصه که اون بغضه هنوز هم ته گلوم هست اما امروز حالم خیلی بهتر بود. با ملی بانو رفتیم مارینا. با هم ناهار خوردیم بعدش هم توی استاربکس یه چای خوشمزه با دونات خوردیم، یه عالم قدم زدیم، یه عالم درددل کردیم و وقتی ازش جدا شدم حس کردم چقدر سبک ترم، چقدر حالم بهتره. ملی بانوی این روزها خودش مادر شده و هر چی که میگم انگار با تمام وجودش میفهمه. حیف که این روزهای خوش اینقدر زود دارن میگذرن و دو سه ماهه دیگه بیشتر توی دبی نیستند و من از همین الان غصه رفتنشون رو دارم.ناراحت

## امسال برای عید سبزه ماش گذاشتم. برای ظرف های سفره هفت سین خودم میخوام با خمیر سفال ظرف درست کنم و رنگش کنم. فردا هم با بچه های فارغ التحصیل دانشگاه که ساکن امارات هستند قرار داریم که به مناسبت سال نو دور هم جمع بشیم و با هم تخم مرغ رنگ کنیم. کلی ذوق این قرار رو دارم و دلم میخواد ببینم تخم مرغ رنگ کردن دسته جمعی چه حس و حالی داره.مژه

بگی نگی خونه تکونی عید هم کردم، تا جایی که از دستم بر میومد و نیکان بهم اجازه میداد. این روزها دوباره مودی شده و گاهی جیغ میزنه و بیقراری میکنه یه موقع هایی میاد آویزون پام میشه و اجازه نمیده هیچکاری بکنم. اینجور موقع ها احساس میکنم توی سرم دارن طبل میزنن. سعی میکنم خودم رو به آرامش دعوت کنم تا از کوره در نرم. خیلی دوره سختیه. باید در مقابل بی طاقتی هاش و غر غرها و نق زدنهاش مقاوم باشم.نگران

## هفته گذشته یه سری سرگرمی برای نیکان جور کردم که خیلی دوستش داشت. براش یه سفره انداختم توی آشپزخونه. توی یه ظرف یه کم چای خشک ریختم. توی یه ظرف یه کم آرد سوخاری ریختم و یه ظرف هم آب بهش دادم با قاشق. البته اینها رو مرحله به مرحله بهش دادم که با هم قاطی کنه. بیست دقیقه برای خودش نشسته بود روی سفره و اینها رو با هم قاطی میکرد. هی از این ظرف میریخت توی اون ظرف و کیف میکرد برای خودش. بیشتر هدفم این بود که زبری این مواد رو حس کنم و پر و خالی کردن رو تجربه کنه. از روز بعدش خودش میومد میگفت سفره بندازیم. و بعد ازم یه چیزی میخواست که با یه چیز دیگه قاطی کنه.نیشخند

براش یه بسته خمیر بازی گرفتم، چشمتون روز بد نبینه. همش میاره خمیر رو میگه مامانی گردالی کن، بعد که گردالی میکنم میگه صاف کن. بعدش میگه جاروبرقی بکش(عاشق جاروبرقیه این روزها) بعدش سریع بلندش میکنه از روی سینی و میگه دوباره گردالی کن. خلاصه که دیگه اینقدر وردنه کشیدم و گردالی کردم دست درد گرفتم.ابرو

این روزها عاشق اینه که ازش فیلم بگیرم بعدش فیلمشو بندازم روی تلویزیون ببینه و لذت ببره. عاشق اینه که صداش رو ضبط کنم و براش بذارم گوش بده. عاشق اینه که آهنگ های مورد علاقه اش رو 200 بار پشت سر هم هی براش ریپیت کنم و اون هم گوش بده. اینقدر این روزها آهنگ "آها بگو" رو گوش دادیم که حد و حساب نداره. بعد هر کدوم از آهنگ ها یه اسمی دارن. مثلا توی یکی از آهنگها میگه سفید سفید سفیدم یه دسته مرواریدم. بعدش اسمش رو گذاشته سفید و میگه مامانی سفید بذار!!!زبان

نیکان یه دفتر نقاشی داره که توش با مداد شمعی نقاشی میکشیم. این دفتره خیلی خیلی بامزه شده. گفته بودم که نقاشی من و همسر در حد چشم چشم دو ابروئه و واقعا هنرمندانی هستیم بی نظیر. نیشخنددر همین راستا با همسر مسابقه نقاشی گذاشتیم ببینیم کی بهتر میتونه نقاشی بکشه. هر روز این دفتر رو هی ورق میزنیم و کلیییی میخندیم. دیروز همسر میگفت این فیل رو تو کشیدی؟؟؟ بابا نقاشیت خیلی پیشرفت کرده. خلاصه که به نظرم ایده خیلی خوبیه. قبلا نیکان توی ورق نقاشی می کشید و خیلی نمیشد رکوردشون کرد اما حالا این دفتر رو نگه میدارم به عنوان یادگاری این روزها. تازه هر روز هم بالای نقاشی تاریخ میزنم. گاهی توی بعضی صفحه ها یه توضیح هم میدم که منظورمون چی بوده.

## سال 92 هم داره به روزهای آخرش نزدیک میشه. برای من سال 92 سالی پر از بالا و پایین بود. سالی که خیلی از اولین های نیکان رو توش تجربه کردیم. سالی که لحظات شیرینی برام داشت و در کنارش لحظاتی غمگین. نمیتونم بگم خیلیییی شاد بودم توی این سال. بالا و پایین های روحی خیلی زیادی داشتم. روزمرگی های خیلی خیلی زیادی داشتم که گاهی تاب و توانم رو میبرد. اما در مجموع دوستش داشتم. اینقدر با سرعت گذشت که واقعا نفهمیدم چطور تموم شد. اما اینو میدونم که توی سال 93 روزهای متفاوتی رو خواهیم داشت. روزهایی که چالش های جدیدی رو برامون به همراه خواهد داشت. و امیدوارم بتونیم به خوبی از پس چالش های جدید بر بیاییم. از همه دوستانی که توی سال 92 توی دنیای مجازی همراهم بودند و بازخوردهای مثبت بهم دادند ممنونم. وقتی توی کامنت ها میخوندم که پست هایی که نوشتم خصوصا در مورد تجربیات مادرانه ام به خیلی ها کمک کرده از صمیم قلبم خوشحال میشدم و انرژی مضاعفی برای به اشتراک گذاشتن دانسته هام میگرفتم. براتون سال نو شادی رو آرزو میکنم و دعا میکنم سال 93 پر باشه از روزهای طلایی و به یاد ماندنی برای شما دوستان نازنین.ماچ

Viewing all 112 articles
Browse latest View live