Quantcast
Channel: یک عاشقانه آرام
Viewing all 112 articles
Browse latest View live

ماه آذر دوست داشتنی من:))

$
0
0

+ جمعه شب بقیه مهمان ها رفتند. نمی تونستند دل بکنند. علی که لحظه آخر دیگه طاقت نیاورد و لپ نیکان رو بوسید. بابا جون هم که دیگه عشق توی چشماش موج میزد. میگفت نمی تونم به این راحتی برم اما چه کنم که باید رفت. هفته آخر به خاطر مهمان ها ما هم کلی بیرون رفتیم و خوش گذروندیم. حسن ختامش هم رفتن به گلوبال ویلج بود که واقعا خوش گذشت و کلی خریدهای خوب خوب کردیم. پسری یه دونه از این طبل های دسته دار کوچیک نصبش شد که عاشقش شده و زل میزنه به زرافه روی طبل و کلی با دلنگ و دولونگ کردنش حال میکنه. منم صاحب یه سبد خوشگل شدم  که اتوی مو و سشواری که همیشه روی میز اتو بود و میرفت روی اعصاب همسر از روی میز اتو جمع بشه و خیلی خوشگل بره داخل این سبد. کلا غرفه آفریقا رو خیلی دوست داشتم. شانس آوردم زود اومدم بیرون وگرنه کلی برای خودم اتک اوتک خریده بودم:)))

+ اما بگم از گل پسری که بعد از رفتن مهمون ها اصلا یه جور دیگه شده. یعنی اینقدر آرامش داره که واقعا موندم علتش چیه. قشنگ صبح ها واسه خودش یکی دو ساعت میخوابه. در حالیکه قبلا همش یه ربع یه ربع میخوابید. قبلا اصلا توی کالسکه نمی موند ولی الان عصرها میریم دور دریاچه و نیکان نیم ساعت هم توی کالسکه طاقت میاره. توی روز هم یه کوچولو به کارهای خونه رسیدگی میکنم و میذارمش توی نی نی لای لای یا پارک بازی و قشنگ واسه خودش بازی میکنه توش. کلا یهویی حس میکنم یه جهش آنچنانی داشته. امروز هم بالاخره موفق شدم از خندیدنش عکس بگیرم. همیشه تا من می اومدم دوربین بیارم دیگه نمی خندید اما امروز بالاخره خندید و من هم سریع شکار لحظه ها کردم. الان هم یه ساعت عین این مادرهای ندید بدید هی این عکسو نگاه میکنم و قربون دست و پای بلوری گل پسرم میرم:))

+ نیکان دیگه خیلی راحت گردنش رو نگه میداره. وقتی میذارمش روی اون متکای هاپوییش به صورت دمر با پاش یا دنده جلو میره یا دنده عقب که اگه یه لحظه ازش غافل بشم خودش رو پرت کرده بیرون. سرش رو میچرخونه اینور و اونور و همه چیز رو دید میزنه. خنده های غش غشیش کلی بیشتر شده و حالا دیگه کاملا با زبون خودش باهامون حرف میزنه و ارتباط برقرار میکنه. عاشق شعر حسنی نگو بلا بگو هستش. در بدترین حالت گریه وقتی براش آهنگ قری میذاریم ساکت ساکت میشه و کلی شادی میکنه. اسباب بازی مورد علاقه اش عروسک آبی رنگیه که توی نی نی لای لایشه و کلی با پاهاش باهاش بازی میکنه. فک میکنم من و همسر رو کاملا میشناسه و برامون کلی دلبری میکنه. آب دهنش همیشه به راهه. همش باید یا براش پیش بند ببندم یا با دستمال آب دهنش رو پاک کنم. الان سه شب هستش که توی تخت خودش میخوابه و خواب های بسیار با آرامشی داره. من این روزها در ماه آذر دوست داشتنی ام سرمست رشد و بزرگ شدن گل پسرم هستم و نمی دونم بگم چقدر احساس خوشبختی میکنم که نیکان وارد زندگیمون شده. همسر از وقتی تنها شدیم کلی کمکم میکنه. با وجود همه خستگی هاش نیکان رو نگه میداره و کلی باهاش بازی میکنه. من از دیدن حرف زدن پدر و پسر و قربون صدقه ها نمی تونم بگم چه شعفی همه وجودم رو می گیره.

+ ماه آذر دوست داشتنی من از راه رسید. اولین باران پاییزی رو هفته پیش تجربه کردیم و کلی کیف کردیم. باران باعث شده حس پاییز رو داشته باشم. توی این ماه کلی از عزیزانم تولدشونه که زیبایی آذر رو برام چندین برابر میکنه. البته همسر دقیقا سر تولد من ماموریته که کلی غصه داره. همش میگه کاش میشد زمانش یه روز دیگه باشه. امسال تولدم برام یه رنگ و بوی دیگه داره با وجود نیکانی در کنارمون. میدونم که خیلی خیلی بهمون خوش میگذره.

+ اینلینک واسه مامانایی که نی نی همسن نیکان دارن فک کنم جالب باشه.

اینرو هم وقتی خوندم کلی خندیدم. خوندنش خالی از لطف نیست.

اینم شکار لحظه های من از گل پسری


دل و دماغ ندارم:((

$
0
0

دلم میخواست نیکان که خوابید بیام یه پست بذارم پر از حرف و انرژی مثبت اما با خوندن وبلاگ ساچلیدلم هری ریخت پایین. اینقدر ناراحت شدم که اصلا دیگه نمی تونم بنویسم. خیلی وقت نیست که وبلاگ ساچلی رو میخونم اما با خوندن همون چند تا پست فهمیدم که چقدر همسرش و دخترش رو دوست داره. خداوند همسر مهربونت رو بیامرزه ساچلی عزیز. میدونم این روزها خیلی روزهای سختی برات هستند، چیزی ندارم بگم جز اینکه برات یه دنیا صبر از خدا آرزو میکنم.

سه ماهگی:)))

$
0
0

امروز نیکان گلی رفت توی چهار ماه. به همین زودی سه ماه گذشت و اینقدر سریع گذشت که هنوز باورم نمیشه. عزیز دلم ورودت به ماه چهارم زندگیت مبارک باشه. من و بابایی عاشقتیم گل پسرم.

حرف اینقدر زیاد دارم واسه گفتن اما فرصت نوشتن جزییات نیست اینه که تلگرافی به نوشتنشون بسنده میکنم.

دوستای مهربونم در نبود همسری برام حسابی سنگ تموم گذاشتند و نذاشتند که آب توی دلم تکون بخوره.

مریم مهربونم که هم اسم خواهرمه و واقعا مثل خواهرم دوستش دارم حسابی شرمنده کرد منو و نیکان رو و یه شب اومد پیشمون. واقعا ممنونم دوست خوبم و از دوستی با تو به خودم افتخار میکنم.

ملی بانو شب بعدش اومد پیشمون. کلی غصه دار شد که نیکان خوابه و نمیشه باهاش بازی کرد. اما درست وقتی رسید که من درب و داغون بودم اینقدر نیکان از صبح گریه کرده بود. نمیدونم ولی حدس میزنم بهانه باباش رو داشت. ملی بانو فرداش هم تا ساعت 5 با خاله الناز مهربون پیشمون بودند و حتی بهم کمک کردند نیکان رو حمام کنیم.

شب بعدشم سنی مهربونم با وجود اینکه سر کار میره و کلی خسته بود اومد پیشمون. با یه کیک تولد و شمع که کیک فوت کنم. در نبود همسری خیلی بهم مزه داد این تولد بازی. از حرف زدن باهاش هم که اصلا خسته نمیشدم. قرار بود ساعت 11 بخوابیم که بالاخره ساعت 1شب رضایت دادم که بخوابه. نیکان یه کتاب بی نظیر از خاله سنی هدیه گرفت و همین طور من. شبی خاطره انگیز بود در نوع خودش.

روز تولدم هم کلی تبریک گرم تلفنی، ایمیلی و اف بی دریافت کردم که خیلی خیلی مشعوفم کرد. از همه بیشتر تبریک همسری بود روی صفحه اف بی که خیلی خیلی ناب بود و اشکام رو جاری کرد.

دلم میخواد یه پست تصویری بذارم با یه عالم توضیح اما واقعا وقت نمیشه. نمیدونم کی بتونم در مورد این همه چیزی که توی ذهنمه صحبت کنم.

راستی امیدوارم شب یلدا به همه تون خوش گذشته باشه. شب یلدا امسال دوستامون خونه ما بودند. کنار استخر باربکیو کردیم و بعدشم توی خونه برنامه فال و تولد بازی برای آذری های جمع بود. با بچه به نظرم مهمونی گرفتن خیلی سخته. اون وسط نیکان یکی دو بار بیدار شد و شیر میخواست. دست همه دوستای گلم درد نکنه که کلی بهمون کمک کردند و نذاشتند که شرمنده جمع بشیم. همه تون رو خیلی دوست دارم.

یک پست تصویری:))

$
0
0

+ اول از همه بزن کف قشنگه رو که من از 20 کیلو اضافه وزن بارداری 14 کیلوش رو کم کردم توی سه ماهی که از تولد نیکان میگذره و الان می تونم بگم تقریبا 80 درصد لباس های قبل از حاملگی بهم میخوره البته هنوز یه خرده تنگه اما خوب وقتی شلوارها رو میپوشم و می بینم که بالا میره کلی احساس خوبی بهم دست میده. دو سه هفته پیش با همسر صحبت میکردم بهش گفتم نیکان که خیلی وابسته به شیر من هستش نمی تونم برم ورزش و این باقیمانده شکم رو آب کنم. همسر گفت چرا؟ گفتم واسه اینکه این بچه همش بغل میخواد و باید همش پیشش باشم اصلا وقت نمی کنم یه خرده ورزش کنم. دیدم همسری رفت توی فکر. بعداز ظهر نیکان رو از من گرفت که یه کم من استراحت کنم. منم اومدم توی اتاق دیدم نیم ساعت گذشت و هیچ صدایی از نیکان در نمیاد. اصلا خوابم نمی برد. اومدم بیرون دیدم گذاشته نیکان رو توی نی نی لای لای و جلوش داره با این آهنگ adeleحرکات ایروبیک و بپر بپر میره. اونم جیکش در نمیاد و با تعجب نگاهش میکنه. این شد که من فهمیدم اگه جلوی بچه با بالا و پایین پریدن خل و چل بازی در بیاری و گاهی گداری هم یه نازش بکنی و بیایی جلوش خودتو نشون میدی لااقل به مدت 20 دقیقه سرگرم میشه. و همین شد که الان یه هفته است من روزی 15 دقیقه این آهنگرو میذارم روی ریپیت(چون این آهنگ رو خیلی دوست داره) و جلوی نیکان ورزش میکنم، بالا و پایین میپرم حرکات ایروبیک کار میکنم. وقتی هم که میخوابه به مدد یوتیوب کلی ورزش شکم دانلود کردم و سعی میکنم 15 دقیقه هم اون حرکات رو انجام بدم. تقریبا یه روز درمیون هم با کالسکه میریم کنار دریاچه  نیم ساعت از هوای فرح بخش دبی استفاده میکنیم. برای خودم هدف گذاشتم 6 کیلو اضافه وزن باقیمانده رو 4.5 کیلوش رو تا عید کم کنم. امیدوارم که بشه. خلاصه که کلی این روزها روحیه ام بالا رفته و حس رضایتمندی از عملکرد خودم دارم.

اینم دو تا ویدئو از یوتیوب برای ورزشهای شکم:

++

++

البته یکی از ابتدایی ترین کارهایی که میشه برای سفت شدن شکم انجام داد اینه که دستتون رو بذارید روی شکم و یه هاه بلند بگید. سعی کنید برای 10 ثانیه شکم رو تو نگه دارید و بعد آزادش کنید. این تمرین رو هر چند بار که می تونید توی روز انجام بدید حتی حین انجام دادن کارهای دیگه. لازم نیست حتما نفستون رو حبس کنید فقط شکم رو باید بدید تو.

+ از نیکان بگم که خیلی همه چیش روتین شده از خوابش گرفته تا شیر خوردن های شبانه اش و بازی کردن هاش و منم خیلی خیلی راحت تر شدم. یاد گرفته دستشو میکنه توی دهنش و صدای ملچ مولوچی راه میندازه که ببین. وقتی براش کتابایی که دوست داره رو میخونم دست و پا زدن هاش صد برابر میشه. کم کم داره یاد میگیره اشیا رو با دستش بگیره و توی دستش نگه داره. غش غش خندیدن هاش خیلی بیشتر شده و من دلم ضعف میره برای صبح هایی که از خواب بیدار میشه و کلی خوش اخلاق هستش. براش کلی از ایکیا عروسک و چیزهای بامزه گرفتم. آخریش یکی از این آویزهای بالای تخت بود که تا چند روز اینقدر وقتی میذاشتمیش توی گهواره دست و پا میزد که همسر مجبور شد تمام پیچ و مهره های تخت رو چک کنه مبادا در بره جاییش. خیلی طراحی هوشمندانه ای داشت این آویز سه تا آویز داشت و چون نخی که باهاش آویزون شده بود خیلی نازک بود با دست و پا تکون دادن کلی تکون میخوردش. رنگ هاش هم که طبق معمول کلی شاد بود که بچه ها دوست دارند.

نیکان عاشق رنگ زرد و قرمز هستش. حالا یک صفحه از اون کتابی که خاله سنی بهش داد رو ازش عکس گرفتم که عاشق این صفحه هستش و وقتی به این قسمت میرسیم دست و پا زدن هاش چندین برابر میشه.

در ادامه مطلب یک پست تصویری گذاشتم از چیزهایی که برای گل پسری گرفتیم و چیزهایی که دوستشون داره. :))

این عکس اون طبل هایی هستش که از گلوبال ویلج براش گرفتم که عاشق اون زرافه هستش و وقتی طبل دیلینگ دیلینگ میکنه کلی آروم میگیره.

اینم کتابی هستش که کادو گرفته و کلی دوست داره. تمام کتاب فروشی های دبی رو زیر پا گذاشتم تا این سری usborne رو گیر بیارم که متاسفانه چون چاپش قدیمی هست موجود نداشتند.:(((

اینم اون صفحه کتاب که بیشتر از همه دوستش داره:)))

این کتاب ها رو خودم براش از ایران گرفتم که از همه بیشتر سوزی گوسفنده و حیوان های بامزه رو دوست داره.:)))

این متکا رو هم قبلا عکسش رو گذاشته بودم که از خواهری اینا عید کادو گرفتم. نیکان رو دمر میکنم روش و کلی روش دنده عقب و جلو میره و کلا دمر بودن رو خیلی دوست داره. :))

اینم اسباب بازی هایی که از ایکیا گرفتم براش. خیلی طراحی قشنگی داره. البته مامان همسر میگفت بیشتر از اینکه برای نیکان بخری فک کنم برای خودت داری میخری. راست میگفت البته من کودک درونم حسابی فعال شد رفتم توی بخش کودک ایکیا و کلی عروسک خریدم. عاشق اون موشه هستم با اون دستاش.:))

اینم یه سری پاپیت دیگه بود که خریدم. البته هنوز نیکان خیلی بهشون واکنش نشون نمیده. فک کنم برای 6 7 ماهگیش خوب باشه.

اینم جغجغه هست. تازگی ها دستش رو میندازه توی گردی این مار و کلی بالا و پایینش میکنه. :))

اینم اون آویز بالای گهواره هستش که خیلی خیلی دوستش داره:))

ببینید چه کار قشنگی کرده ایکیا. میگه به ازای خرید هر یک اسباب بازی 5 درهم برای تحصیل بچه های بی بضاعت اعانه میده. یه جورایی با یونیسف جوینت شده و داره مردم رو تشویق به خرید میکنه. خیلی از شرکت ها به سمت بازاریابی به این شیوه رفته اند چون تصویر مثبتی از خودشون به جای میذارن و همین طور نشون میدن که به قول معروف  social responisbleهستند. من خیلی از این کارشون خوشم اومد. 

+ داشتم وبلاگ یکی دو تا از مامانای قدیمی رو میخوندم رسیدم به دو تا سری موسیقی یکی سی دی سبزه ریزه میزهکاری از حمید جبلی و ملیحه سعیدیکه یه آهنگشرو توی یوتیوب گوش دادم خیلی لذت بردم. البته هنوز ندارمش اما حتما تهیه اش میکنم در آینده.

یکی هم ترانه های کوچک برای بیداریازناصر نظربود که ازاینجادانلودش کردم.

سی دی این گوشه تا اون گوشهرو هم که از خواهری گرفتم تازه از دیروز شروع کردم برای نیکان گذاشتن. بعضی هاش جون میده برای خواب رفتن بچه ها. آلبوم این گوشه تا اون گوشه مجموعه تصنیف های ایرانی با موسیقی سنتی ایرانی هستش که موسسه ماهورمنتشرش کرده.

+ توی دوران بارداری من خیلی آهنگچه احساس قشنگیاز اندی رو دوست داشتم و همیشه بهش گوش میدادم و حرکات موزون میکردم. نیکان در بدترین گریه هایی که داره با گذاشتن این آهنگ کاملا ساکت میشه و یه موقع هایی هم حتی باهاش میخوابه. خواستم اینو اینجا ثبتش بکنم واسه گل پسری.

اینم عکس گل پسر که خیلی ها ندیده بودند. البته تا یکی دو روز دیگه حذفش میکنم.حذف شد ***

آغاز سال 2013 - تقریبا سه ماه و نیمه گی:))

$
0
0

++ فردا دقیقا یک سال از روزی که جواب آزمایشم رو گرفتم میگذره و من امسال دلبرکم رو در آغوشم داره در حالیکه دو روز دیگه سه ماه و نیمه میشه . امروز یه بار دیگه پستپارسالم رو خوندم و هزاران بار خدا رو برای داشتن جینگولکم شکر کردم.

++ هفته پیش بود به گمانم که از لحن کلام دوستی دلم گرفت. راستش اون لحظه زبونم قفل شد و نتونستم احساس باطنی ام رو بهش بگم. این موضوع روی دلم مونده بود واسه همین هم به دوست رابطمون در موردش گفتم. دوست عزیزم گفت شاید زیادی حساس شدی و فلانی واقعا منظوری نداشته و بعدش بهم گفت که من هم در موقعیتی چیزی بهش گفتم که اون رو به فکر فرو برده. تلفن رو که قطع کردم یک بار دیگه مکالمه اون روز و رنجشم رو مرور کردم و حس کردم شاید عینک بدبینی به چشمم زدم و قضاوت کردم. بعدش به مکالمه خودم با اون دوست فکر کردم و دیدم چه حرف مسخره ای بهش زدم در حالیکه شرایطش رو میدونستم. از اون روز یکی دو تا نشانه دیگه دیدم در مورد قضاوت کردن و قضاوت شدن. وقتی سال 2013 شروع شد درست شب آتیش بازی برج خلیفا به خودم یه قولی دادم و اون اینکه تا حد امکان توی این سال سعی کنم کسی رو قضاوت نکنم و از اینکه دیگران قضاوتم کنند ترسی به خودم راه ندم. با خودم گفتم چه اشکال داره اگه بقیه فکر کنند من آدم کاملی نیستم مهم اینه که من خودم رو با همه آنچه که دارم دوست داشته باشم. مهم اینه که به همسرم و پسرم عشق بورزم حتی اگه یه موقع هایی بهترین کار رو براشون انجام ندم. مهم اینه که خودم حس خوشبختی داشته باشم همین برام کافیه. اینو نوشتم اینجا که یادم نره یکی از کارهای پر رنگ 2013 من اینه: تا حد امکان دیگران رو قضاوت نکنمو از قضاوت شدن نترسم.امیدوارم بتونم کمابیش بهش جامه عمل بپوشونم.

++ شب سال نو، دعوت شدیم خونه یکی از دوست جونا. قبلش تصمیم داشتیم به دلیل ترافیک زیاد و شلوغی از این برنامه صرفنظر کنیم اما چون مشکل پارکینگ حل شد و بعدش قرار شد پیاده بریم سمت برج, تصمیم گرفتیم که بریم آتیش بازی رو ببینیم. نمیدونم چرا دلم میخواست نیکان از نزدیک شاهد این آتیش بازی باشه. برنامه آتیش بازی البته به نظرم به باشکوهی سال پیش نبود اما گل پسری اینقدر خوشش اومده بود که نگو. زل زده بود به این منظره و صداش در نمی اومد. بعدش با همسر کلی ذوق کردیم که نیکان رو بردیم این برنامه رو ببینه. کلا نیکان گوگولی داره عادت میکنه که توی برنامه های مختلف پایه باشه. من و همسر خیلی سخت گیری نمی کنیم که همش توی خونه بمونیم. دوست داریم با نیکان از همه سرگرمی های دبی لذت ببریم.

++ خدا این یوتیوب رو از ما نگیره که کلی بهمون چیز یاد میده. حدود یه ماه پیش همسری کلی ویدیو دانلود کرد که توش مادر و نی نی با هم ورزش میکنند من هم یه روز که نیکان خواب بود سه چهار تاش رو دیدم و از روش نوت برداشتم که بعدا با نیکان انجام بدیم الان تقریبا 3 هفته ای میشه که شروع کردیم به ورزش دو نفره و کلی روحیه و انرژی هر دومون بالا رفته.

اینم دو تا از ویدئوها که من عاشقشون شدم:

==

==

تازه من کلی حرکت هم خودم کشف کردم که دیگه نیکان به غش غش می افته وقتی من انجامش میدم. فقط آب دهن آویزون گل پسر کلی می ریزه توی سر و صورت من که هی با دستمال پاکش میکنم.

++ از فعالیت های فرهنگی این ماه من که کلی شاخ غول شکوندم خوندن یه کتاب بی نظیر بود که واقعا بعد از مدت ها نداشتن وقت برای کتابخوانی کلی از خوندنش لذت بردم. اسم کتاب هستاستاد عشقزندگی نامه پروفسور حسابیبه قلم پسرش ایرج حسابی. شدیدا خوندنش رو توصیه میکنم. گاهی خوبه آدم این کتاب ها رو بخونه برای انگیزه بیشتر برای انجام کارها خوبه. این روزها هم آخرین سری wimpy kid  رو دارم میخونم. جرقه اش رو هم آرزو جونتوی سرم انداخت. واییییییی که من از خوندن این کتاب سیر نمیشم اینقدر با مزه است. وقتایی که نیکان خوابه چهار پنج صفحه ازش میخونم.یه کتاب دیگه هم یه روز که با مریم و رزی و سارای عزیز رفته بودیم بیرون از borders رزی مهربون برام پیدا کرد که اسمش هست brain games. بازی های مناسب برای بجه ها توی گروه های سنی مختلف تا دو سالگی هستش. احتمالا توی پست بعد یه خلاصه ای از بازی های بچه ها از سه تا شش ماهگی مینویسم.

++ فستیوال خرید دبی از امروز شروع شد و شاپینگ مال ها پر از جمعیت مشتاق برای خریده. در همین راستا فعلا گل پسر کلی لباس گیرش اومد. دیروز کالسکه رو برداشتم و یه تاکسی گرفتم و با نیکان رفتیم امارات مال. دفعه قبلشم با هم رفته بودیم ابن بطوطه و همسر اومده بود دنبالمون. خیلی تجربه خوبیه برای من که بیرون رفتن هام منوط به بودن همسر نباشه و خودم هم مستقل بتونم با گل پسر برم بیرون.

++ اما بگم از نیکان گوگولی که با سرعت برق و باد داره بزرگ میشه و دلبری میکنه. دیگه کاملا با اد بودو باهامون حرف میزنه. از هفته پیش یاد گرفته وقتی یه کم دیر به دادش میرسیم جیغ میزنه بیا و ببین. تازگی ها هم وقتی توی یه جمع ناآشنا وارد میشه اولش یه کم غریبی میکنه و گریه میکنه که فکر کنم طبیعی باشه. خودشو تا نصفه از زمین بلند میکنه اما هنوز نمی تونه کامل بچرخه. من و باباش بهش کمک میکنیم که یه دور کامل بزنه. عاشق آینه است و این که توی آینه براش شکلک در بیاری و باهاش بازی کنی. تازگی ها وقتی دارم براش کتاب میخونم هی میخواد کتاب رو بگیره و بکنه توی دهنش منم هی کتاب رو مجبورم دور کنم آخرش هم میرسه به جیغ زدن و گریه کردن که چرا کتاب رو بهش نمیدم. وقتی شیر میخوره شروع میکنه به نطق کردن برای خودش و من اینقدر ذوق دارم که همش در حال ضبط کردن صداش هستم. دیگه مثل قبل توی کالسکه غر غر نمیکنه و واسه همین صبح ها با هم میریم پیاده روی دور رودخونه و توی این هوا حسابی لذت می بریم. تازگی ها که شعر رو با پانتومیم براش میخونم کلی بیشتر ذوق میکنه و میخنده.

ادامه مطلب یه عکس از قندک ما در آستانه سال 2013

brain games:))

$
0
0

خوب بالاخره موفق شدم بیام به قولی که دادم عمل کنم و راجع به اون کتاب بازیها بنویسم. پسری ما این روزا حسابی شیطون شده و همش میخواد کنارش باشم و باهاش بازی کنم. اینه که من همش دنبال پیدا کردن بازی های جدید برای سرگرم کردنش هستم. وقتی یه کار جدید میکنم و غش غش میخنده انگاری که همه دنیا رو به من میدن و کلی احساس رضایت بهم دست میده از این کار. دیروز یه کار جدید کشف کردم و اون این بود که وقتی داشت گریه میکرد دستم رو روی لبش گذاشتم و برداشتم مثل آپاچی ها که هی دستشون رو میزنن به دهنشون و برمیدارن و کلی از اینکار خوشش اومد. الان توی اوج گریه هم باشه با این کار کلی خنده اش می گیره.

خلاصه گفتم شاید مامان های دیگه هم مثل من دست به گریبان سرگرم کردن نی نی هاشون باشن گفتم شاید بد نباشه یه خلاصه ای از اون کتاب بگم اینجا. هم برای خودم مرور میشه هم شاید به درد بقیه بخوره.

بازی هایی که میگم واسه دوره سنی 3 تا 6 ماه هستش. البته خیلی هاش رو احتمالا بلد هستید ولی بازم مرورش خالی از لطف نیست.

1. دست های نی نی رو بگیرید و جلوی صورتش دو تا دستش رو به هم بزنید. همین جوری که دارید اینکارو میکنید براش بخونید: دست دستی دست دستی  بهش بگید دستات رو روی صورت مامان بذار و دستش رو به طرف صورت خودتون ببرید.

2. نی نی رو توی هوا نگه دارید و بعد بیاریدش به سمت پایین و بعد خیلی آروم دماغش رو به دماغ خودتون بزنید. لمس کردن بچه ها به اونها احساس امنیت و آرامش میده و باعث میشه اعتماد به نفس خوبی پیدا کنند.

3. بلند کردن نی نی از روی زمین با دست. نی نی رو روی یه سطح نرم به پشت بخوابونید. بعدش آروم دست هاش رو بگیرید و به سمت بالا بیارید این کار هم اعتماد رو بین شما و نی نی ایجاد میکنه و هم ماهیچه های دستش رو قوی تر میکنه. همین طور که دارید اینکارو میکنید بهش بگید بالا بالا بالا، حالا پایین پایین پایین.

4. نی نی رو روی یه سطح نرم بخوابونید. دستش رو بگیرید و با انگشتاتون از کف دستش شروع کنید تا کتفش دستتون رو به بالا ببرید و صدای قطار در بیارید. هو هو چی چی هو هو چی چی. این کارو با دست و پای دیگه تکرار کنید.

5. تعداد لغت هایی که یه نوزاد میشنوه در طی روز روی نبوغ اون و مهارت های اجتماعیش تاثیر میذاره. با نوزاد شروع به صحبت کنید مثلا بگید "ببین امروز چه روز قشنگیه عزیزم" وقتی نی نی جواب میده صدایی که از خودش در میاره رو تقلید کنید. وقتی داره جواب میده با سر و یا با لبخند زدن تاییدش کنید. این به نی نی میفهمونه که دارید به حرف هاش گوش میدین. این کار رو با یه جمله دیگه ادامه بدید و سعی کنید که تامل کنید تا نی نی جواب بده.

6. صدای نی نی رو ضبط کنید و این صدا رو براش بذارید و ببینید واکنشش چیه.

7. به پای نی نی یه چیز رنگی ببندید و ببینید چه طوری می گیردش. یه چیزی که صدا دار باشه شاید بیشتر هیجانش رو برانگیزه. با این تمرین اون kick  کردن رو یاد می گیره.من یه متکای سبک میذارم روی پای نیکان و اون هم سریع پاهاش رو میاره بالا که متکا رو با دستاش بگیره و کلی هم ذوق میکنه وقتی تشویقش میکنم که تونسته این کارو بکنه.:))

8. توی دستای خودتون نی نی رو برقصونید. زیر دستاش رو بگیرید و خیلی آروم این ور و اونورش کنید.

9. نی نی رو روی یه سطح نرم دمر بخوابونید و یه اسباب بازی مورد علاقه اش رو بذارید نزدیکش و جلوش تکونش بدید. وقتی تلاش میکنه که اسباب بازی رو بگیره یه کم میاد جلوتر. 

10. به نی نی کمک کنید که بچرخه. ممکنه که خودش تا نیمه راه رو خوب بره اما نتونه خوب بچرخه کمکش کنید که بچرخه.

11. یه اسباب بازی رو توی دستتون بگیرید و از نی نی بپرسید که اسباب بازی کجاست. اینجوری یعنی: توپت توی هواست؟ روی زمینه؟ توی دست منه؟ بله توی دست منه!!! بعدش قایم کنید اسباب بازی رو پشتتون تا با نگاهش دنبالش بگرده.

12. بازی با پاها. دستتون رو کف پای نی نی بذارید و فشار بدید به سمت شکمش. البته توجه داشته باشید که نباید پاهاش مقاومت داشته باشه یعنی باید پاهاش رو شل گرفته باشه وگرنه دردش میگیره.

13. اینم یه بازی اختراعی خودمه. توی خونه ما یه عالم شمع هستش چند روز پیش برای نیکان شمع روشن کردم و چشماش کلی گرد شده بود از دیدن شعله شمع بعدش جلوش شمع رو فوت کردم. اینقدر ذوق میکرد که نگو این بازی رو چندین بار باهاش تکرار کردم.

14. یه بازی دیگه هم اینه که دستم رو بالای سرش به فاصله دور نگه میدارم بعدش شروع میکنم نزدیک کردن به شکمش و وقتی به شکمش رسیدم یه کم قلقلکش میدم که با این هم کلی ریسه میره از خنده.

اگه شما هم بازی جالبی بلدید که به درد بچه این سن میخوره خوشحال میشم نظراتتون رو در این مورد داشته باشم.

پ.ن:اینپست رو دیروز خوندم و خیلی خوشم اومد ازش. البته یه بندش خیلی به نظرم اعصاب خرد کن بود. گفته واسه سرگرم کردن بچه هاتون نور خورشید رو از توی یه ذره بین بتابونید روی یه مورچه نگون بخت تا بسوزه از این تمرکز اشعه خورشید. آخه اینم شد کار!!!! از بچگی نامهربون بودن با حیوانات رو به بچه ها یاد بدیم!!!!

غریبی کردن یا stranger anxiety

$
0
0

تقریبا یک ماه پیش بود که نیکان برای اولین بار وقتی یکی از دوستامون رو دید زد زیر گریه و کلی بیتابی کرد. این داستان دو سه بار دیگه با چند تا دیگه از دوستان تکرار شد. در حالی که دوستامون همه بجه دوست بودند و کلی انرژی مثبت داشتند اما یه بار که دیگه اینقدر بیتابی کرد مجبور شدیم زود برگردیم خونه. راستش بعد از این داستان یه کم نگران شدم که موضوع چی میتونه باشه و شروع کردم به سرچ کردن تا اینکه به کلی موردهای مشابه رسیدم و راه حل هایی که برای این موضوع داده شده بود. با این راهکارها غریبی کردن نیکان خیلی خیلی بهتر شد و الان اگر واقعا حال و حوصله نداشته باشه بیتابی میکنه.

غریبی کردن تقریبا از سن 6 ماهگی شروع میشه و تا یک الی یک و نیم سالگی ادامه پیدا میکنه. در برخی موارد هم بچه ها به دلیل اینکه پدر و مادر خودشون رو شناختند و به اونها اعتماد دارند از 3 یا 4 ماهگی شروع به غریبی میکنند. اما این مشکلی نیست و در حقیقت یکی از مراحل تکامل نوزاد هستش و نباید از این بابت نگران شد اما راهکارهایی هست که میتونه توی مدیریت این موضوع به پدر و مادرها کمک کنه:

1. اول از همه برای همه اطرافیان و نزدیکان توضیح بدید که نی نی یه کم غریبی میکنه و وقتی وارد یه محیط ناآشنا شدید اول از همه خودتون جلوی نی نی باشید و سعی کنید با میزبان سلام و علیک و روبوسی کنید که نی نی ببینه این آدم ها دوست شما هستند و در حلقه اعتماد شما هستند.

2. اطرافیان خیلی آروم و کم کم باید به نی نی نزدیک بشن. نزدیک شدن یه دفعه ای و گرم گرفتن با نی نی در حالیکه اون هنوز آماده نیست باعث میشه که بیتاب بشه و شرایط براش بدتر بشه.

3. نی نی رو توی محیط جدید بچرخونید که هم پیرامون خودش رو ببینه و هم چشمش به آدم های جدید آشنا بشه بعدش کم کم به افراد جمع نزدیکش کنید و اگه دیدید مشکلی نداره بدید به اونها تا بغلش کنند.

4. سعی کنید بیشتر با افراد دیگه ارتباط برقرار کنید و به صورت تدریجی با حضور در جمع های مختلف به نی نی کمک کنید با این موضوع کنار بیاد و با آدم های مختلف ارتباط برقرار کنه. از دادن نی نی به آدم های مختلف که بغلش کنند امتناع نکنید. البته کسانی که بلدند چه جوری نی نی رو بغل کنند. بعضی ها واقعا توی اینکار بی تجربه ان. یکی از دوستای ما یکی دو شب پیش نزدیک بود نیکان رو بندازه زمین اینقدر سر به هوا بود!!!

در آخر هم باید بگم طبق تحقیقاتی که کردم متوجه شدم غریبی کردن اصلا چیز بدی نیست. یه مرحله از رشد و تکامل نی نی هستش که با کمک پدر و مادر و اطمینان دادن به نی نی خیلی زود برطرف میشه.

اینم یکی از مقاله هایی که به نظرم مطالب خوبی توش ارایه شده بود.

اینمیه مقاله بود در مورد خواب نی نی در طی شب که تجربه یکی از مامان ها برای خواب بهتر نی نی بود. یه پیج توی FB  بود که به نظرم جالب اومد.(امی جان شاید این بتونه یه کم کمک بکنه:))

نیکان نوشت:نیکان ما چهار ماهش تموم شد و رفت توی پنچ ماه به همین زودی 4 ماه گذشت. امشب به احتمال زیاد باید بریم واسه واکسن چهار ماهگیش و امیدوارم خیلی اذیت نشه دینگولی ما.

این روزها شاهد جهش های پشت سر پسری هستیم توی حیطه های مختلف. خیلی راحت دیگه تا نصفه میچرخه اما هنوز کامل کامل نتونسته بچرخه. تا ازش غافل میشی هر چی که دم دستش باشه یه راست میره توی دهنش و چهار تا انگشتش رو هم که مدام داره میخوره فک میکنم البته واسه دندون در آوردن باشه. چند روز پیش دمر گذاشته بودمش روی تخت و داشتم اونور اتاق موهام رو شونه میکردم. دیدم از آینه وسط اتاق زل زده به من و داره منو نگاه میکنه. اصلا دوست نداره تنها باشه و باید همیشه پیشش باشم واسه همین هم من میذارمش توی نی نی لای لای و هر جا میرم میکشم با خودم می برمش اینور و اونور. بعضی وقت ها نصف شب خوشحال و خندان از خواب پا میشه و دلش بازی میخواد. اما من باهاش صحبت نمیکنم و ولش میکنم به حال خودش. پریشب اینقدر با خودش آغون واغون کرد که خوابش برد البته موقعیتش کاملا عمودی بود و وقتی به خواب رفت کاملا افقی شده بود. تازگی ها براش کتاب که میخونم میخواد کتاب رو بکنه توی دهنش و من هی کتاب رو می گیرم بالا و این باعث میشه که لجش در بیاد واسه همین هم شروع میکنه به گریه. یک هفته ای میشه که مجبورم شدم کتاب خوندن رو تعطیل کنم براش.

عاشق اینه که براش اتل متل و یه توپ دارم قل قلیه بخونم اصلا هم به شعرهای دیگه رضایت نمیده و فقط همین دو تا دوست داره.

اما بگم از همسر که خلاقیت هایی میزنه دیدنی. یکی دو هفته پیش دیدم آیپد رو گذاشته جلوش و داره هی نیکان رو بالا و پایین می بره. میگم چیکار داری میکنی؟؟ میگه ببین این سایته کلی ورزش گفته که باباها میتونن با نی نی بکنن. میگفت مثل دمبل هی نی نی رو بالا و پایین می بری. خلاصه که نیکان بنده خدا گیری کرده از دست ما دو تا با این ورزشهامون!!!

ادامه مطلب هم یه عکس از نیکان چهار ماهه گذاشتم - حذف شد!!!

یک پست پر از حرف های نزده:))

$
0
0

الان یک هفته است که توی ذهنم دارم وبلاگ آپدیت میکنم اما در عالم واقع زمانی برای اینجا اومدن پیدا نمی کنم. یعنی اونقدر گفتنی زیاد دارم که نوشتنش کلی وقت می بره واسه همین هی میگم بذار یه موقع که نیکان خوابه بیام بنویسم وقتی هم نیکان میخوابه دیگه خودم هم ترجیح میدم بخوابم که روز بعد سرحال باشم. امروز اما تونستم دو تا چرت نیم ساعته با پسری بزنم واسه همین الان هنوز انرژی دارم واسه بیدار موندن.

+ اول از همه بگم که اینقدر این یکی دو روزه ذوق دارم که نگو. پسری در 4 ماه و ده روزگی بالاخره غلت کامل زد و از اون به بعد اینقدر ذوق اینکارش رو داره که روزی 40 تا غلت میزنه. وایییییییی هم خودش هیجان داره هم من و همسری. جالب اینجاست که من لحظه ای که غلت زد رو از دست دادم چون خوابیده بودم و نیکان پیش همسر بود. وقتی بلند شدم دیدم آقای پدر اینقدر ذوق زده است که نگو. می بینم میگه که نیکان غلت زده و جالب اینکه خود گل پسر هم از اینکارش تعجب کرده بوده. قربونش برم اینقدر قشنگ غلت میزنه که دلم میخواد بگیرم بچلونمش.

+ دیروز یکی از کادوهای دوست داشتنی نیکان که مریم جون زحمتش رو کشیده بود افتتاح کردم. و اون چیزی نیست جز یک کتاب ثبت خاطرات نی نی. خیلی خوشگله. اینقدر چیزهای جالب توش نوشته که نگو. مثلا اینکه روزی که پسری به دنیا اومد فیلم روز چی بوده، آهنگ روز چی بوده؟ قیمت نان و شیر چند بوده؟ یک صفحه از روزنامه همون روز رو جایی داره که توش بذاریم. دیگه یه جا برای اولین سونوگرافی، مچ بند توی بیمارستان، موهای اولش که ریخته، و بعد توی سال های بعد اولین دندونش که می افته و خلاصه بی نظیره. از دیروز دارم توش می نویسم و جالب اینجاست که می بینم چقدر زود گذشت این چهار ماه و نیم. دارم یه سری از عکس های پسری رو انتخاب میکنم برای چاپ. مریم جون همراه این کادو یک آلبوم شیک هم برای نیکان آورده که کلی جای عکس داره توش. بازم ممنون مریم جون بابت این کادوی بی نظیر به گل پسر. نکته جالبش اینه که گفته اولین کادویی که پسری گرفته از طرف کی بوده؟ و این کتاب ثبت خاطرات دقیقا اولین کادوی گل پسرم هست. :)))

+ یکی از دوستای خیلی خوبمون توی دبی داره همسایه ما میشه. یعنی دقیقا میان توی ساختمون ما ولی 10 طبقه از ما بالاتر هستند. دوست جونم منتظر یه نی نی هستش و از قضا این نی نی پسره. روزی که این خبر رو شنیدم انگار دنیا رو به من داده بودند. دلم میخواست جیغ میزدم از خوشحالی. خوشحالم از اینکه یه دوست خوب داره همسایه مون میشه. چی بهتر از اینکه یه نفر اینقدر بهت نزدیک بشه که اینقدر مهربان و بی حاشیه است. چی بهتر از اینکه همسری با همسری دوست جون کلی جور هستند و حسابی از در کنار هم بودن لذت می برند. چی بهتر از اینکه نیکان گوگولی رو بذاری توی کالسکه و با پسر دوست جون و خودش بریم دور دریاچه و قدم بزنیم. خلاصه که هفته پیش این خبر یکی از بهترین خبرهایی بود که بهم رسید.

+ نیکان دیگه به راحتی توی کالسکه میمونه. روزی یک ساعت با هم میریم کنار دریاچه ای که این روزها پر شده از پرنده های مهاجر. توی هوای بی نظیر و خنک این روزها گونه های پسری رو باد نوازش میکنه، سبزی درخت ها رو می بینه و با کنجکاوی به برگ درخت ها خیر میشه. زل میزنه به گربه ای که از کنار کالسکه اش رد میشه. سگ هایی که از روبرو میان رو کنجکاوانه نگاه میکنه و با دیدن پرنده های مهاجر روی دریاچه عمیقا به فکر فرو میره. انگار داره یه مساله بغرنج رو توی ذهنش حل میکنه. خوشحالم از اینکه توی این منطقه هستم. خوشحالم که گل پسر این روزها دنیای بیرون رو با لذت تجربه میکنه.

+ هفته گذشته آرزو و همسرش و آرش عزیزم به همراه سنی و مریم جون مهمان ما بودند. شب خیلی خوبی بود و در کنار دوستان کلی بهمون خوش گذشت. نیکان دو تا اسباب بازی بی نظیر کادو گرفت به همراه یه عالم کتاب از آرزو جون که نیکان عاشقشون شده. بازم ممنون خاله آرزوی مهربون از کادوهای خوشگلتون.

+ تقریبا 7 8 روز پیش هم توی برنامه ماراتن دبی که بیشتر جنبه فان داشت شرکت کردیم. سنی به من خبر داد که اینترنتی میشه ثبت نام کرد و من هم سریع اقدام کردم. دیگه روز مسابقه با نیکان توی کالسکه رفتیم در محل. اولش هوا یه کم خنک بود اما بعدش گرم شد. طوری که مجبور شدیم نیکان رو لخت کنیم حسابی. واقعا بچه خوبی بود نیکانی و اصلا اذیتمون نکرد فقط یه جا واسه شیر دادن مجبور شدیم از خط مسابقه خارج بشیم. وقتی دوباره برگشتیم توی خط هیچ کس دیگه ای نبود و فقط ما سه تا بودیم وسط خیابون. بعدش دیدیم رسیدیم به خط پایان و از مدال دادن بهمون خبری نیست واسه همین اشتباها رفتیم توی خط ماراتن 10 کیلومتر و مدال 10 کیلومتر با یه بسته پر از خوردنی گرفتیم. کلیییییییی هم موجب انبساط خاطر شد. چون دوستان مدالاشون یک سوم مدال ما بود و هی میگفتن چرا مال شما فرق داره بعد کاشف به عمل اومد که چه اتفاقی افتاده. روز بعدش وقتی ایمیلم رو چک میکردم دیدم یه عکس ازمون فرستادند. البته فکر میکنم از روی شماره تشخیص میدادند و عکس برای همه می فرستادند اما کلا خیلی خیلی ذوق کردیم. واقعا برنامه بی نظیری بود و من تا یکی دو روز کلی پر انرژی و هایییییییی بودم.

+ هفته آخر جشنواره خرید دبی یه روز با نیکان رفتیم امارات مال و من تا تونستم خرید کردم. قرار شد که همسر بعد از کار بیاد دنبالمون اما بعدازظهر زنگ زد و گفت که جلسه براش پیش اومده و من مجبور شدم توی صف کیلومتری تاکسی وایسم .صف هم از اینهایی بود که هی مارپیچی طناب کشی کرده بودند و صف به صورت مارپیچ میرفت جلو. توی صف نیکان شروع کرد به غر غر کردن و مجبور شدم بغلش کنم. دیگه یه دقیقه یه بار می دیدم غش غش خنده اش میره به هوا. خلاصه آخرش جوری شده بود که همه آدم بزرگ ها شروع کرده بودند بهش خندیدن و براش ادا در آوردن. اونقدر هم ذوق میکردم که دیگه کم مونده بود خودشو از تو بغل من پرت کنه پایین. خلاصه که بساطی داشتیم بقیه که نمی دونستن چه فشاری داره به کمر من بیچاره میاد خنده هاش به کام اونها بود و کمر دردش واسه من. اما خودمم خنده ام گرفته بود از این همه استقبال ملت به ادا در آوردن برای نیکان.

+ توی فکرم واسه روز ولنتاین یه کار سورپرایزی برای همسر بکنم به همراه نیکان. دارم روش کار میکنم امیدوارم واقعا همون طوری که توی ذهنم هست بشه.

+ کتاب های سری Whimpy kid  داره تموم میشه به قول آرش فقط جلد قرمز و سبز مونده که نخوندم. واقعا کتاب های بی نظیری بود. چند روز پیش توی کتاب فروشی book plus  دیدم که توی رده best seller ها هفتم شده بعدش چشمم افتاد به کتاب های پرفروش و یه اثر جدید از میچ آلبوم خالق سه شنبه ها با موری رو دیدم به اسم time keeper اینقدر این کتاب زیباست و نثرش رو دوست دارم که واقعا خوندنش منو غرق در آرامش میکنه فعلا تونستم 20 صفحه اش رو بخونم اما توی همین مقدار کم یه دنیا حرف بود.

+ به قول ممو عکدمی گوگوت رو امسال به دلیل علاقه ام به این برنامه با یه روز تاخیر از روی سایت دنبال میکنم. به نظرم منصفانه نبود که شهرزاد حذف بشه بیشتر فکر میکردم که هلن حذف بشه تا اون. اما در مورد پسرا کاملا منصفانه حذف شدند. اما شخصا حس میکنم کیفیت آدم های این دوره از سال پیش خیلی پایین تره.

+ خاله عطیه مهربون برای نیکان سی دی سبزه ریزه میزه رو فرستاد که بیشتر از نیکان همسری عاشقش شده. الان دو هفته ای هست که صبح هامون با این آهنگ شروع میشه و همه با هم کیف میکنم. خاله جون بازم ممنون که اینقدر زحمت کشیدی و سی دی رو برامون فرستادی.

ادامه مطلب یه سری عکس از نیکان گوگولی گذاشتم.حذف شد!!!!


شادی های کوچک:)))

$
0
0

شادی های کوچک را هر چه که باشند دوست دارم. اصلا یک جورهایی فکر میکنم من آدم شادی های کوچکم. می گویید نه بیایید این هم چند نمونه:

1. صبح شال و کلاه می کنیم که من و نیکان هم همراه همسر از درب خانه خارج شویم. او می رود به پارکینگ و ما به طبقه همکف. با خودم حساب میکنم وقتی من با کالسکه از روی رمپ بروم پایین و پشت خط عابر بایستم همسر هم با ماشین از پارکینگ میزند بیرون. پس پشت خط دوم عابر می ایستیم و برایش دست تکان میدهیم و از خیابان رد میشویم. به همین سادگی هر جفتمان گوله انرژی می شویم سر صبحی.قلبماچ

2. یک هفته ای مشغول درست کردن یک کارت دست ساز برای روز ولنتاین بودم. اول از یک ایده شروع شد و بعد هر روز یک قسمت از وسایل لازم برای درست کردنش را خریدم. دیروز بالاخره تمام شد و من از برق چشمان همسر فهمیدم که چندین حبه قند در دلش آب کرده ایم با همین کارت و ایده به ظاهر ساده. تمام طول هفته از فکر دادن این کارت به همسر سرشار از انرژی بودم. اینهم نتیجه کارقلب

برای درست کردن این کارت یک جستجو هم در اینترنت کردم و حدس بزنید چه چیزی پیدا کردم. واقعا این ایده جالب بود. از این همه خلاقیت خوشم می آید. لینکش را اینجامیگذارم تا شادی خواندن آن را با شما سهیم شوم.

3. وقتی برای اولین با نیکان به منزل ملی بانو میرویم با روی خوش به ما خوشامد می گوید. بعد می بینم کادویی را روبرویم میگیرد و می گوید ما رسم داریم برای اولین بار نی نی می آید خانه مان به او هدیه بدهیم. یک شلوار زیبای مخمل آبی است که عاشقش میشوم. چند دقیقه بعد دستبند صنایع دستی ای به من میدهد و می گوید وقتی نیکان را بغل میکنی این را بیانداز سنگ هایش همان سنگ های رفع نظر هستند. ساعتی بعد در حالیکه نیکان در آغوش ملی بانوست راهی آرایشگاه روبروی خانه اشان میشوم که بعد از 5 ماه ابروهایم را بردارم. وقتی بعد از تمام شدن کار به آینه نگاه میکنم یاد ده  سالگی ام می افتم که مادرم برای عید اولین کفش تق تقی را برایم خرید. کودک درونم قهقهه میزند از خوشحالی. چشم از خودم بر نمیدارم و هی میگویم چقدر خوشگل شدی امروز.مژهباز با خودم تکرار میکنم چقدر من آدم این شادی های کوچکم.

4. همسر برای سه روز به ماموریت کاری رفته. دلم هوس میکند که چالشی برای خودم تعریف کنم. چالشی سخت است اما!!! دیرزمانی است که فوبیای تنهایی دارم. وقتی شب ها تنها هستم بی وقفه حس میکنم عالم و آدم جمع شده اند که صداهای عجیب و غریب در بیاورند و مرا زهره ترک کنند. این بار اما به دخترک درونم میگویم دلت میخواهد یک بار دیگر امتحان کنی ببینی آیا باز هم با وجود نیکان می ترسی یا نه. با ترس و لرز جواب میدهد آری. و من برای اولین بار در این عمر سی و چند ساله ام احساس میکنم آرامش تمام دنیا در شب هایم جمع شده اند و دیگر هیچ ترسی وجود ندارد. با تمام وجودم شاد میشوم از این احساس خوش و از پسرکم تشکر میکنم که باعث شد بالاخره بر این ترس بیمورد غلبه کنم.تشویق

5. همسر از ماموریت برگشته. برای نیکان یک اسباب بازیآورده به غایت با مزه و خنده دار. تا شب با اسباب بازی پسرک سرگرمیم و میخندیم. به این می خندیم که بالاخره آیا این حیوان کرگدن است یا گاو یا شتر. چون شبیه کرگدن است اما صدای گاو در می آورد ولی روی دسته اش نوشته است شتر!!!!

6. با آقای براذر صحبت میکنم. قرار است عید بیایند دبی. چند وقتی بود در پی خرید بلیط بود اما سریع این قضیه را جمع نمی کرد. تلفن را که قطع میکنم عزمم جزم است که تلفن آژانس معتمد ملی بانو را بگیرم و قیمت بلیط را پیگیری کنم. بلیط قیمتش خیلی خوب است. سریع جناب برادر را تشویق به خرید بلیط میکنم. ساعتی بعد بلیط رزرو شده و به همین سادگی و خوشمزگی آقای برادر برای سفر ماه عسل در عید نوروز راهی دبی هستند میهمان خانه ما. خوشحالم خیلی زیاد. دوست دارم برایشان سنگ تمام بگذارم. دوست دارم سفری خاطره انگیز باشد برایشان. از تصور روزهای زیبایی که اینجا خواهند داشت غرق شادی میشوم.

7. عکدمی را دوست دارم خیلی زیاد حتی اگر خواننده هایش خیلی فارسی بلد نباشند. از تلاششان برای ماندن و از این همه انرژی و شور و شوق بعضی هایشان کلی انرژی میگیریم. کلیپ گنجیشکک اشی مشی را بسیار دوست میداشتم. آنقدر که همان روز که دیدمش سریع از یوتیوب آهنگ فرهاد را دانلود کردم و برای پسرک گذاشتم. با دقت گوش داد. دوباره گذاشتم با چشمهای خوردنی اش زل زده بود به من که با آهنگ زمزمه میکنم. سه باره و چهارباره آهنگ را گوش دادیم و خواندم برایش. از خودم خوشم آمد وقتی آهنگ را میخواندم. روی لپ تاپ آهنگ را پلی کردم و با موبایل در حالیکه صدای فرهاد پس زمینه بود (آهنگ خالی اش را هر چه گشتم پیدا نکردم) خواندم و صدای خودم را ضبط کردم. دوستش داشتم. حرفه ای نبود اما پر از انگیزه بود. صدای نیکان که گاه و بیگاه از خودش واکنش نشان میداد هم در بطن این صدا ضبط شده. حالا پسرکم روزی سه چهار بار به آهنگ فرهاد که مادرش همراهش خوانده گوش میدهد و آرام می شود. شدیدا توصیه میکنم یک بار این کار را امتحان کنید آن قسمت خودشیفته وجودتان راهی ابرها می شود با این کار. نیشخنداگر می دانستم چطور باید فایل ام پی تری را آپلود کرد، حتما برایتان این صدای ضبط شده را می گذاشتمزبان

8. ترازوی گوشه اتاق خواب این روزها انرژی ام را برای کاهش وزن چندین و چند برابر کرده. هر هفته عدد کمتری را به من نشان میدهد و عددی که این روزها نشان میدهد حاکی از آن است که تا رسیدن به وزن قبل از حاملگی فقط یک کیلوی دیگر بافی مانده. همه لباسهایم حالا اندازه ام هستند. از اینکه همه چیز طبق برنامه پیش می رود خوشحالم. تشویقحالا دیگر نیازی نیست برای عید غصه لباس هایی که اندازه ام نیستند را بخورم.

9. پسرک روی تخت کنار من برای خودش قان و قون میکند و می غلتد. امروز یک ربعی توی آینه خودش را نگاه میکرد. انگشتش را گوشه لبش گذاشته بود و برای خودش رفته بود توی حس. 5 دقیقه بعد در حالیکه پشتش را می مالیدم به آرامی به خواب رفت. من از اینکه پسرکم یاد گرفته خودش خودش را بخواباند مست می شوم. همین یکی کافی است تا امروزم را بسازد. ماچ

10. ساعت 6.45 دقیقه صبح است و هر سه بیداریم. هوا عالییییییییییی است. پیشنهاد میدهم برویم دور لیک پیاده روی و کمی عکس بیاندازیم. یک عالم عکس میگیریم که واقعا بی نظیر می شوند. خرید می کنیم و در هوای خوش صبحگاهی سرشار از انرژی برمیگردیم به خانه. با خودم زمزمه میکنم باید دنبال بهانه بود برای شاد بودن. بغل

11. سال ها پیش که هنوز دوربین های دیجیتال نبودند عکس چاپ میکردیم و چه صفایی داشت ورق زدن آلبوم برای چندمین بار و مرور خاطرات خوش. حالا دوربین دیجیتال جایگزین آن دوربین های قبلی شده و می شود چیلیک چیلیک بی وقفه عکس گرفت. اما من هنوز عکس های چاپی را بیشتر دوست دارم. بالاخره فرصتی می شود که عکس های این 5 ماه نیکان را انتخاب کنم و بدهم برای چاپ. 120 تا عکس انتخاب میکنم. در کمتر از نیم ساعت پرینت گرفته می شوند. چقدر مزه میدهد عکس ها را در آلبوم شیک نیکان به ترتیب تاریخ بچینم و هی ورق بزنم و رشد پسرکم را مرور کنم. شادی بالاتر از این برای من چه می تواند باشد. قلب

12. دوست همسر به همراه خانومش مهمان ما هستند. بالاخره فرصتی شده پیش ما بیایند برای چشم روشنی نیکان. برای گل پسر یک لباس آستین کوتاه زیر دکمه دار و یک شلوار جین آورده اند. شلوار جینش از اینهایی است که خیلی نرم است و بچه در آن خیلی راحت است. عاشق این لباس میشوم اینقدر که راحت است. حیف که یکی دو هفته دیگر برای پسرکم کوچک می شود. امروز صبح لباس را تن پسرکم کرد و یک عکس خوشگل گرفتم و همان موقع با موبایل برای خانوم دوست فرستادم. از او تشکر کردم که این هدیه زیبا را برای نیکان آورده. دلم میخواست شادی ذوقی که برای لباس نیکان داشتم را با او شریک شوم و چقدر خوشحال شد که ما اینقدر کادو را دوست داشتیم. فکر کنم همان موقع کلی چشم هایش برق زد از شادی و من این برق چشم ها را بی نهایت دوست میدارم.

13. قراری وبلاگی داریم با بچه های وبلاگ نویس دبی. سنی، زهرا و سارا را قبلا دیده ام، فلفل را برای اولین بار است که می بینم و درست به همان سرزندگی و شادابی نوشته هایش هست. خیلی خوش میگذرد. آخرش یک یادگاری از سنی و فلفل میگیریم که کلی خوشگل است و یه کادوی بی نظیر از طرف فلفل برای نیکان گوگولی. اینقدر ذوق زده میشوم که حد و حساب ندارد.فکر کنم پسرکم به اندازه مادرش برای این کادوها که نصیبش می شود ذوق نمی زند. نیشخند

14. اینها که گفتم گوشه ای بود از وقایع هفته پیش. بیشتر منظورم این بود که نتیجه بگیرم باید به دنبال بهانه بود برای شاد بودن. گاهی همه این فرصت ها به طرفمان سرازیر می شوند و ما آنها را نمی بینیم اما اگر آگاهانه به دنبالش باشیم روح زندگی را برایمان به همراه می آورد. همه اینها که گفتم دلیل بر این نمی شود که ما لحظه های بی انرژی بودن و بی حوصله بودن نداریم. که اگر بگویم نداریم دروغی شاخدار گفته ام. بیشتر دلم میخواست انرژی این لحظه های شاد بودن را با شما سهیم شوم و بگویم اگر در جستجوی شادی های کوچک باشیم حتی اگر شرایط جامعه چندان دلپذیر نباشد آن را خواهیم یافت فقط باید بخواهیم که این خرده ریزهای دوست داشتنی را در روز و شبهایمان ببینیم.

امیدوارم روزهایتان سرشار از این شادی های کوچک باشند.

پنج ماهگی:)))

$
0
0

+ از یکشنبه برادر کوچیکه و دوستش برای یک هفته اومدند پیشمون. قبل از اومدنشون با همسر یه برنامه پیشنهادی براشون در نظر گرفتیم تا بعد با حضور خودشون تاییدش کنیم. حالا دیروز رفتند وایلد وادی و کلی کیف کردند. الان هم فرستادمشون کنار دریا برن عشق و حال. با وجود نیکان من خیلی نمی تونم همراهشون باشم. خوبیش اینه که انگلیسیشون خوبه و می تونند گلیم خودشو از آب بیرون بکشند. دوست دارم تا سرحد از امکان از این یک هفته استفاده کنند و حسابی بهشون خوش بگذره. یه برنامه براشون گذاشتم که خودم هم کلی دوست دارم برم. یه باغ جدید افتتاح شده توی دبی به اسم Dubai miracle gardenعکسش رو توی روزنامه اکسپرس دیدم و با همسر قرار گذاشتیم حتما بریم. به نظرم کلی روحمون شاد میشه بریم اونجا.

+ نیکان گلم 21 فوریه 5 ماهه شد. خدایا یعنی این همون نی نی کوچولویی هستش که دست و پاش اونقدر نحیف و شکننده بود. اصلا باورم نمیشه اینقدر سریع گذشت. کلی توی این یک ماه پیشرفت داشته گل پسری. حالا برای خودش از این سو به اون سو غلت میزنه و یه لحظه که ازش غافل میشی سریع خودشو از روی روفرشیش انداخته بیرون. با فشار دادن پاهاش و دستاش به روی زمین سعی میکنه خودشو بکشه جلو. هر چند خیلی زیاد جابجا نمیشه اما وقتی یه مدت به حال خودش میذارمش و برمیگردم می بینم کاملا موقعیتش فرق کرده. امروز کشف کردم گل پسر یه سری حرف جدید به حرفاش اضافه شده یعنی توی قان و قون کردنش قشنگ حس میکنم میخواد با کلامی واضح تر باهامون حرف بزنه. دیگه به غریبه و آشنا غش غش میخنده و اصلا غریبگی نمیکنه. روی پارک بازیش که میذارمش همش در حال گرفتن عروسک های بالای سرش و کردن توی دهنشه.گاهی هم تقلب میکنه و با پاش اون خیمه بالای سرش رو میاره پایین و همه عروسک ها رو یه جا با هم می گیره.

عاشق حیوون های بالای سرش و روی سقفه. یه سری دیگه از این چسبونکی ها هم زدم به اونور اتاقش تا وقتی دارم عوضش میکن با اونها هم حسابی ذوق کنه. یه نکته جالب که در مورد اتاق کودک میگن اینه که اتاق رو جوری تزیین کنیم که بچه دوست داشته باشه. آخه فک میکردم با چسبونکی های جدید خیلی اتاقش شلوغ میشی که همسری یادآوری کرد اتاقش باید جوری باشه که نیکان سرگرم باشه و دوست داشته باشه نه فقط پدر و مادر.

وقتی که می برمش توی دستشویی صورتش رو بشورم اولش یه لبخند گنده به پهنای صورتش میزنه و بعدش هنوز آب رو باز نکرده شروع میکنه چشماش رو به هم زدن. مثل موقع هایی که آب روی چشماش میریزه.

امروز فهمیدم قشنگ میشه توی وان نشوندنش و اسباب بازی های حمومش رو ریخت توی وان. کلی ذوق میکنه و شروع میکنه به دست و پا زدن و هیجان زده شدن.

خلاصه که گل پسری کلی بزرگ شده و من از الان کلی ذوق عید رو دارم که بزرگتر هم شده و داریم میریم ایران و خواهر برادرها برای اولین بار قراره ببیننش.

+ خواهری یه سی دی برام فرستاده از گروه رستاک. کار جدیدشونه با نام سرنای نوروز 92. واییییییییی فوق العاده است توش پر از شور زندگی و رنگ و هیجانه. به قول خواهری یه هدیه فرهنگی بی نظیره برای نوروز. من که کلی خوشم اومد. ممنونم خواهری جونممممم.

+ هنوز یه خرده دیگه از خریدهای نوروزم مونده که باید طی یکی دوهفته آینده تموم بشه. بلیطمون برای روز 29 اسفند اوکی شد و من و نیکان تا 31 فروردین میمونیم اما همسر باید 17 فروردین برگرده. قراره برای خودش یه ماموریت کاری جور کنه توی این دو هفته تا خیلی سخت بهش نگذره.

+ خیلی از دوستان توی پست قبل پرسیده بودند چطور اضافه وزنم رفته و چیکار کردم. راستش من شنیده بودم توی دوران شیردهی نباید خیلی رژیم گرفت و اصلا هم رژیم خاصی نداشتم. در دوران شیر دهی میشه 500 کالری بیش از زمان قبل کالری مصرف کرد. من چون غذام همون غذای معمولی بود و خیلی پرخوری نمیکردم فک میکنم همین باعث شد وزنم کمتر بشه. دیگه اینکه سعی کردم از سه ماهگی نیکان توی خونه ورزش کنم. روزی 50 تا دراز و نشست (البته این مدلیش که خیلی از روی زمین کنده نمیشید که به کمر هم فشار نیاد) و یه سری ورزش شکم که از یوتیوب گرفتم. کلا روزی 15 تا 20 دقیقه ورزش شکمی میکردم. تقریبا 20 دقیقه برای نیکان بپر بالا و پایین میکردم و روزی تقریبا 1 ساعت پیاده روی. علاوه بر اون 8 لیوان آب میخوردم. میوه و سبزیجات به وفور توی رژیم غذاییم بود و اینکه از بعد از زایمان گن بعد از حاملگی بستم که شکمم زودتر جمع بشه. البته باید در نظر داشته باشید که شکمی که 9 ماه طول کشیده بزرگ شده یهویی توی 2 ماه کوچیک نمیشه. من فکر میکنم واقعا باید همون 9 ماه رو بهش وقت داد تا بشه مثل قبل. دیگه این تجربیات من بود. باز اگر در این مورد تجربه ای دارید ممنون میشم با من هم به اشتراک بگذارید. البته این یک کیلوی آخر اضافه وزن یه کم داره لجاجت میکنه و به راحتی مث اینکه نمیخواد به این راحتی کم بشه.

+ paper manبرنده انیمیشن کوتاه اسکار شد. سایت محبوبم یک پزشکدر موردش دیروز یه مطلب نوشته بود که خیلی جالب بود. تازه انتهای مطلب لینک انیمیشن رو هم گذاشته. واقعا زیبا بود. اینملینک مطلب.

+ اینم یه مطلب به عنوان حسن ختام. چند روز پیش یه ایمیل به دستم رسید که واقعا زیبا بود. یه شرکت آلمانی اومده و از روی نقاشی بچه ها عروسک ساخته. واییییییییییی خدا یعنی من ذوقی کردم ها. به خدا فک کنم آخرش من یه بیزنس اینجوری راه بندازم اینقدر که عاشق این کارهام. چند تا از عکس ها رو توی ادامه مطلب ببینید.

شمارش معکوس پایان سال 91 :)))

$
0
0

سال 91 داره به روزهای پایانیش نزدیک میشه و شمارش معکوس برای سفر به ایران شروع شده. سال 91 در حالی داره تموم میشه که روزهای به یادماندنی رو به همراه همسر تجربه کردیم. بزرگترین هدیه این سال به ما نیکان گوگولی بود که اگر هر لحظه خدا رو به خاطر موهبت داشتنش شکر کنیم باز هم کمه. سال 91 سرشار از اتفاقات خجسته بود برای من و همسر و توی تقویم زندگیمون این سال خیلی پررنگ تر از بقیه سال ها ثبت خواهد شد.

تو سال 91 اومدیم به خونه جدید. خونه ای که توش پر از نوره. یه منظره عالی داره و با وجود اینکه خیلی بزرگ نیست خاطرات بهترین روزهای زندگیمون توش رقم خورده.

تو سال 91 بالاخره مادر خودم و پدر همسر برای اولین بار بعد از دو سال و اندی اومدند پیشمون. مادر همسر دفعه دومیشون بود که می اومدند. تجربه بسیار با ارزشی بود برای من و همسر و خیلی چیزها ازشون یاد گرفتیم.

تو سال 91 برادری ازدواج کرد به سرعت برق و باد جوری که هیچکس باورش نمیشد بعد از یه آشنایی کوتاه مدت اینقدر تند و سریع بخوان برن سر زندگیشون. امیدوارم که زندگیشون پر باشه از لحظه های عاشقانه.

تو سال 91 مدرک تخصصی بازاریابی ام رو گرفتم. کار خیلی سختی بود. علی الخصوص درس آخر رو که با نفس تنگی حاملگی و مشکل توی نشستن 40 صفحه پروژه رو نوشتم و تونستم این درس رو هم پاس کنم. هر چند که نشد توی کار ازش استفاده کنم اما ایمان دارم یه روزی که خیلی دور نیست بهترین استفاده ها رو ازش خواهم کرد.

تو سال 91 خیلی از دوستی های مجازی تبدیل به واقعیت شدند. دوستی هامون توی دبی رنگ و بوی دیگه ای گرفتند و سعی کردیم جای خالی خانواده هامون رو با دوست های نازنین پر کنیم.

تو سال 91، دقیقا 5 ماه و نیم بعد از به دنیا اومدن گل پسری 19 کیلو و نیم از اضافه وزنم کم شد و تا رسیدن به وزن قبل از حاملگی فقط نیم کیلو دیگر باقیست. امشب وقتی کمد رو مرتب میکردم از پوشیدن لباس هایی که دیگه به راحتی به تنم میرفت خیلی خیلی خرسند شدم. :))

تو سال 91 من و همسر فهمیدیم که با اومدن نی نی به زندگیمون چالش های جدیدی برامون تعریف میشه. فهمیدم که باز هم با گفتگو میشه دلخوری ها رو کم کرد. فهمیدیم که چقدر خوبه از انتظاراتمون به همدیگه بگیم. هر چند که این روزها آستانه تحملم خیلی پایین تر اومده اما از همینجا از مهربان همسر ممنونم که با سکوتهایش در این شرایط و دامن نزدن به کلافگی هایم بیشترین کمک رو به من میکنه.

سال 91 رو خیلی خیلی دوست میداشتم. خداحافظ سال پر از خاطره خوش. خداحافظ سال به دنیا اومدن نیکان گوگولی. من و همسر عاشقققققققق تمام لحظه های تو بودیم. امیدوارم که سال 92 هم زیبایی هایش رو ازمون دریغ نکنه و کلی خاطرات خوش برامون رقم بخوره.

راستی امروز تولد آرش وروجک بود و بسیار بسیار بهمون خوش گذشت. این اولین تولدی بود که گل پسری شرکت میکرد و هم نیکان و هم من کلی ذوق کردیم از رفتن به این تولد. خاله آرزوی مهربون یه کادوی مخصوص برای نیکان خریده بود که از همین جا دوباره ازش تشکر میکنم. کیک و دکور و همه چیز تولد هم انگری برد بود. روی دست نیکان گوگولی هم یه انگری برد قرمز نقاشی شد البته با کمک خاله آرزو و سنی و مریم عزیز. کلی حواس نیکان رو پرت کردند تا بذاره روی دستش نقاشی کشیده بشه.

فکر کنم این آخرین پست امسالم باشه. برای همتون سال خیلی خیلی خوبی رو آرزومندم و امیدوارم تعطیلات کلییییییییییییی بهتون خوش بگذره. دوستتون دارم و همتون رو به خدا می سپارم:)))

اینم عکس دست گل پسری بعد از نقاشی.

اینم چند تا عکس از گل پسری:

تغییر موقعیت از افقی به عمودی در تخت)))

در خواب ناز نیمروزی:))

خوشحال و خندان:))

تعطیلات نوروز 92

$
0
0

سلاممممممممم به همه دوستای گل و مهربون. امیدوارم که سال 92 رو با خوبی و خوشی آغاز کرده باشید و تعطیلات خوبی رو پشت سرگذاشته باشید. تقریبا 50 روزی میشه این طرف ها نیومده بودم. دقیقا از روزی که آخرین پست رو گذاشتم بدو بدو داشتم تا خود الان. 

من شنبه از ایران برگشتم. البته دو هفته آخر که مونده بودم برای خوش گذرونی بیشتر به کامم خیلی تلخ شد. هفته اولش که مامان گلم به خاطر قلبش بستری شد بیمارستان و کلی حالم گرفته شد و هفته بعدشم نیکان جیگر طلا از روز یکشنبه بستری شد بیمارستان تا روز جمعه. روزهای خیلیییییییی سختی رو پشت سر گذاشتم. نیکانم رو یکشنبه شب با نفس های بریده بریده رسوندیم بیمارستان در حالیکه با استیصال تمام از خدا میخواستم بچه ام رو برام حفظ کنه. خیلی نمیخوام خاطرات تلخ اون روزها رو مرور کنم اما خدا پسر کوچولوی نازم رو صحیح و سالم دوباره بهم برگردوند.تشخیص دکتر آلرژی بود که به خاطر سرما خوردگی خیلی تشدید شده بود و یه حمله تنفسی به نیکان دست داده بود. خدا رو شکر توی بیمارستان خوبی بستری شد که هم کادر پرستاری و هم کادر پزشکیش خیلی عالی بود و اذیت نشد خیلی. فقط خدا میدونه که چقدر کنترل یه بچه 6 7 ماهه در حالیکه به دستش سرم وصله سخته. خدا این موبایل رو از من نگیره که اپلیکشن های توش باعث سرگرمی نیکان شد و همین طوری گنجشکک اشی مشی که بهش توصیه میشد لب بوم ما نشینه. با خوندن شعرهای مختلف و نشون دادن شعرهای مختلف توی موبایل و لالایی خوندن و حواس نیکان رو به چیزهای دیگه پرت کردن بالاخره تونستم از پس سرم وصل شده به دستش بربیام که از بیخ و بن کنده نشه.

خلاصه که روز جمعه بعدازظهر گل پسر مرخص شد از بیمارستان در حالیکه همسری که برگشته بود دبی دوباره به خاطر نیکان برگشت و همه کارها رو نصفه نیمه رها کرد و اومد پیش ما. وجودش برام قوت قلب بود و همین که در کنارم بود آرامش عالم میومد سراغم. هر چند که خواهری ها و خانواده خودم و همسر نذاشتند آب توی دلم تکون بخوره و با حمایت ها و مهربونی هاشون کلی حالم رو بهتر کردند اما از روزی که همسر اومد خیلی اخساس بهتری داشتم.

دیگه روز شنبه هم بعدازظهر رسیدیم دبی و برگشتیم به روال عادی زندگی. هر چند هنوز خونه کامل کامل مرتب نشده اما خوب 80 درصد کارها انجام شده و این کارهای خرده ریزه هم امیدوارم این آخر هفته تموم بشه.

از نیکان بگم که پیشرفت هاش باور نکردنیه در عرض این یک ماه. اصلا حس میکنم یه جور دیگه شده. از موقعی که برگشتم دیگه سرعت چهار دست و پا رفتنش کلی افزایش پیدا کرده. با غلت زدن و کشیدن خودش روی زمین به همه چی دو سوته میرسه. همون شب که بردیمش بیمارستان زبون وا کرد و با دا  دا دا کردن میزان دردش رو بهم میگفت. الان کلمه هایی مث دد، ب ب، بابا، مام، دا دا و چیزهایی از این قبیل رو به راحتی میگه. توی روروئکش میشینه و اینور و اونور میره. با یه حمایت کوچیک خودش روی زمین میشینه. دیگه راحت توی وان میشه حمامش کرد و امروز برای اولین بار خودم تنهایی بردمش حمام در حالیکه برای خودش عشق و حالی میکرد توی وان.

غذای کمکی رو هم از شش ماهگی به بعد شروع کردم براش. الان بهش فرنی حریره بادوم و سوپ ماهیچه و مرغ رو میدم. البته دکترش گفت از یه هفته دیگه می تونم آب سیب رنده شده رو هم بهش بدم. اولش خیلی غذای کمکی رو دوست نداشت اما الان همه چی رو با اشتها میخوره. وقتی بهش میگم یک دو سه و قاشق رو میارم طرفش شماره سه رو که میشونه دهنش رو کامل باز میکنه که قاشق بره سمت دهنش. موقع خوردن قطره مولتی ویتامین دهنش رو کاملا کلید میکنه مبادا یه قطره اش بریزه توی حلقش و من داستان دارم برای دادن قطره.

اینقدر حرف دارم برای زدن که نمی دونم از کجاش باید شروع کنم. فعلا این پست رو داشته باشید تا بیام به یه عالم اطلاعات خوب و یه عالم حرف های نزده. الان واقعا اینقدر خوابم میاد که نمی تونم صفحه لپ تاپم رو درست ببینم. حتما تا آخر هفته بعد با یه پست خوب برمیگردم تا اون موقع بدرود.

روز مادر 92 مبارک:))))

$
0
0

++امسال روز مادر واسم یه رنگ و بوی دیگه داره. یک عمر منتظر یه همچین روزی بودم که نی نی خودم کنارم باشه و حس مادر بودن رو تجربه کرده باشم. امسال اما قدر مادرم رو خیلی خیلی بیش از قبل میدونم. الان میدونم چقدر به پای هر کدوممون بیداری کشیده، چقدر توی مریضی هامون داغون شده و چقدر برای تربیت کردن تک تکمون انرژی و وقت گذاشته.

امسال وقتی مامان بیمارستان بستری شد احساس کردم چقدرررررررر زحمت کشیده و تمام سختی ها رو خودش تحمل کرده. مادرم رو می بینم که خیلی بیشتر از سنش نشون میده و چروک های روی صورتش نشون دهنده همه فداکاری ها و گذشت هاشه. مامان مهربونم میدونم که تا دنیا دنیاست نمی دونم زحماتت رو جبران کنم اما میخوام بدونی که قدرت رو میدونم و امیدوارم سایه ات همیشه بالای سر ما باشه. روزتتتتتتت مبارک مامان عزیزممممم.

راستی همسری طاقت نیاورد و کادوی روز مادر رو زودتر از موعد بهم داد. فقط خدا میدونه چقدر از گرفتن کادو سورپریز شدم. ممنونم مهربان همسر به خاطر همه محبت ها و مهربونی هات. قلب

++ همزمان با روز مادر دیروز اولین دندون گل پسری در 7 ماه و ده روزگی، یه گوشه از خودش بهمون نشون داد.تشویقهوراوایییییی که چقدر حس بی نظیریه وقتی دستت رو بذاری روی لثه پسری و یه چیز زبری بیاد زیر دستت. همش داره روش رو زبون میزنه گل پسرم و من هم هیییییی ذوقش رو میزنه. اگه بشه میخوام یه مهمونی دندونی براش بگیرم باید یه برنامه اولیه در بیارم ببینیم میشه اصلا کاریش کرد یا نه.

++ نیکان از موقعی که برگشتیم خیلی خیلی شیطون تر شده. خدا رو شکر خز خز گلوش تموم شد و تنفسشم خیلی بهتر شده. الان دیگه در کسری از ثانیه با سینه خیز رفتن طول و عرض اتاق رو طی میکنه و اینور و انور میره. عاشق مارک های توی لباسه که بکنه توی دهنش. واسه خودش بیست دقیقه هم باهاش سرگرم میشه. اگه بندی چیزی ببینه سریع میره به طرفش و هی با بند بازی میکنه. شورت هاش که بند دارند کلی باهاشون سرگرم میشه. همچنان عاشق موسیقیه اما دیگه رسما نمی تونم براش کتاب بخونم چون همه کتاب رو پاره پاره میکنه واسه همین باید بگیرم بالای سرش کتاب رو که فقط ببینه. آخرشم اینقدر جیغ میزنه که قید کتاب خوندن رو میزنم. عاشق بازی دالی موشه است و ما این بازی رو در ورژن های مختلف انجام میدیم.

رابطه اش با باباییش عالیه و شبا که بابایی از سر کار برمیگرده یکی دو ساعتی پدر و پسر با هم مشغولند. من هم کلی خوش به حالم میشه و میرم سر کارهای خودم. عاشق این مشارکت همسری توی کارهای نیکان هستم. صبح ها یه موقع هایی از ساعت 6 بیدار میشه، نیکان رو عوض میکنه دست و روشو میشوره و میذاره توی کالسکه با هم میرن پیاده روی تا من بتونم یه کمی بخوابم.

گل پسری فرنی رو با اشتهایی وصف ناشدنی میخوره. سوپ مرغ رو خیلی دوست داره اما اصلا از سوپ ماهیچه خوشش نمیاد. من هم خیلی اصراری ندارم به زور بهش بدم. سیب رو میذاریم دم دهنش تا دندوناشو قلقلک بده.

++ من این حسو یه موقع هایی داشتم که آیا اونقدر که لازمه برای نیکان وقت گذاشتم و تونستم خوب پرورشش بدم یا نه؟ یعنی یه موقع هایی اصلا این حس و این علامت سوال اذیتم میکرد. چند وقت پیش از کتابفروشی یه کتاب خریدم از دکتر اسپاک. واقعا یه مرجع بسیار عالی برای سوال های بی انتهای منه. هر جا که یه کم تردید داشته باشم میرم سر وقت این کتاب. چند روز پیش داشتم یه قسمت راجع به بازی های کودک میخوندم نوشته بود بعضی از مادر و پدرها علی الخصوص برای بچه اول خیلی وقت میذارن و فک میکنن همش باید بچه رو آموزش بدن. گفته بود گاهی لازمه بچه به حال خودش رها بشه و در عین حال که والدین نزدیکش هستند اون هم برای خودش با اسباب بازی هاش مشغول باشه. البته گفته بود خوبه که یه وقتی به بچه اختصاص داده بشه هر روز اما اگر زیاد کنار بچه باشی و بخوای باهاش بازی کنی وقتی بزرگ تر شد دیگه تنهایی نمیتونه هیچ بازی ای رو انجام بده. از موقعی که این مطلب رو خوندم هم خیلی آروم تر شدم و هم خیلی منطقی تر توی بازی کردن با نیکان.

++ توی تعطیلات عید نشد که وبلاگ رو آپ کنم اما برای درست کردن غذای کمکی کلی توی نت سرچ کردم. نتیجه اش آشنایی با وبلاگ دلبندبود. شروع کردم به خوندن آرشیوش و واقعا خیلی از پستهاش به نظرم آموزنده و مفید بود. البته الان فکر کنم سوشیانس 6 ساله باشه اما من بسیار بسیار از خوندن وبلاگش لذت بردم. این مطلب در مورد فایل غذای کمکی هم بی نظیر بود. البته من گزینشی از توش غذا انتخاب میکنم به نظرم باید با مشورت پزشک یه سری غذاها رو انتخاب کرد.

++ در تحقیقات اولیه برای جشن دندونی رسیدم به این وبلاگ که کلی عکس و ایده برای جشن دندونی توش داشت. البته به نظرم بعضی ها خیلی افراط کرده بودند اما به طور کلی مرجع خوبیه برای گرفتن ایده.

++کادوی خواهری و همسرش برای تولد نیکان یه گردبند خوشگل بود که واقعا خیلی دوستش دارم. چند روز پیش بالاخره فرصت شد برم توی پیج گالری ای که ازش خرید کردند و کاراشون رو ببینم. خیلییییییی خوشم اومد از کارهاشون حالا میخوام دستبند این گردنبند رو هم سفارش بدم تا با هم ست بشن. دیدن کارهاشون خالی از لطف نیست. من البته عکس ها رو توی پیج اف بی دیدم اما سایت هم دارن. اینم آدرس سایتشون. اسم گالری هم بود گالری ک ی ا. اینم عکس گردبند من:

++ راستی واسه نیکان گوگولی از شهر کتاب یه سی دی خرید به اسم "ل ط ف ت م ب ک" برای آموزش ریتم و دستگاه های موسیقی ایرانی. البته براش یه کم زوده اما برای بچه هایی که به موسیقی علاقه مند هستند کار جالبیه. کاریه از موسسه ماهور. اینملینکش برای اطلاعات بیشتر.

++ دیگه اینکه کلییییییییی حرف نزده دیگه دارم که چون پسری بیدار شد میذارمش واسه پست بعد:)))))

پ.ن:روشنک عزیزم من برای خوندن نوشته هات هر چی رمزهای قبلی رو میزنم نمی تونم وارد بشم. میشه اگر رمزت عوض شده بهم بدی دوباره. چند بار برات پیغام گذاشتم اما جوابی نگرفتم!!!

چالش های مادر بودن:)))

$
0
0

++بهم میگه بیسکوییت رو بده دست خودش بخوره. با ترس و لرز میگم تیکه گنده میکنه. میگه نترس نمیکنه. اگر هم بکنه توی دهنش خمیرش میکنه. نگران نباش. با شیش و بش بیسکوییت مخصوصی که خریدم براش رو باز میکنم و یه دونه میدم دستش. اول یه کم نگاهش میکنه، بعدش با کلی ملاحظه میکنه توی دهنش. باز دوباره اینکارو تکرار میکنه و مث اینکه از مزه اش خوشش میاد. یه دونه بیسکوییت رو له میکنه و بیشتر با خرده های اون توی دستش بازی میکنه. میگه ببین چه کیفی میکنه. بذار خودش چیزها رو کشف بکنه. بذار همه چیز رو له شده نگیره و یه کم هم خودش سعی کنه. تجربه جالبی بود. البته که خیلی مراقبش بودم تیکه گنده نکنه اما از اینکه برای اولین بار یه چیزی رو بدون له شدن دادم دستش و اینجوری باهاش سرگرم شد حس خوبی داشتم. خلاصه که داشتن یه دوست که بچه اش چند سال از تو بزرگتره و همه این دوره ها رو پشت سر گذاشته خیلی خیلی دلگرم کننده است و من واقعا این دوستی ها رو قدر میدونم.

++ یه دوستی ما داریم پسرش 5 ماه از نیکان بزرگتره. این دوست مسئول کشف وسیله های جالب و یونیکه. دفعه پیش که خونه اشون بودیم برای پسرش یه موز پوست کند و تیکه موز رو گذاشت توی این وسیله و داد دستش.

همونجا بود که عاشق این وسیله شدم و گفتم باید حتما بخرم. دو هفته پیش از بیبی شاپ خریدم و کلی دارم لذتشو می برم. نمیدونم توی ایران هم پیدا میشه یا نه ولی واقعا کاربردیه و با خیال راحت میشه توش به نی نی میوه خرد شده داد که توی دهنش بچلوندنش و شیرابه اش رو بخوره. من که دارم حسابی ازش استفاده میکنم. امیدوارم مامان های توی ایران هم بتونن نمونه اش رو پیدا کنند.

++ هفته پیش خیلی سطح انرژی ام اومده بود پایین. از صبح که حول و حوش ساعت 5 با بیدار شدن نیکان از خواب بلند میشدم اصلا خوشحال نبودم. آخه نیکان از موقعی که از ایران برگشتیم اصلا شب ها خواب خوبی نداره. تازه صبح هم خروس خون از خواب بلند میشه. همین باعث میشد حال و حوصله هیچ کسی رو نداشته باشم. دست و دلم به بازی با نیکان هم نمی رفت. همسر که می اومد خونه من که همیشه کلیی پر حرف بودم اصلا نای حرف زدن باهاشو نداشتم. اون بنده خدا هم هی می پرسید خوبی!!! چرا اینجوری شدی و هی سعی میکرد کارهایی بکنه که منو خوشحال بکنه. آخر هفته از ساعت 5 بعدازظهرگفت از الان تا موقعی که نیکان بخواد بخوابه بذارش پیش من و هر کاری که دوست داری بکن. همسری میدونه که من چقدر نیاز دارم یکی دو ساعت برای خودم داشته باشم و یه ذره خودمو دریابم. یه نگاهی به دور و برم کردم و گفتم ترجیح میدم خونه رو تمیز کنم و شروع کردم به تمیز کاری خونه. کارها که تموم شد اینقدر انرژی داشتم که کوه رو می تونستم اینور و اونور کنم. واقعا فک نمیکردم یه روزی از انجام دادن کارهای خونه اینقدر شارژ بشم و لذت ببرم. اون شب با همسری یه فیلم گذاشتیم دیدیم. کلی با هم حرف زدیم و من احساس کردم خیلی خیلی حالم بهتر شده.

گاهی اوقات خودم به خودم نهیب میزنم که آهایییییی خانوم خانوما همین تو نبودی که عشق بچه بودی و بال بال میزدی بچه دار بشی. پس چی شد واسه یکی دو هفته کم خوابیدن و بد خوابیدن یهویی به هم می ریزی. بچه همه این بالا و پایین ها رو داره. وقتی اینجوری با خودم حرف میزنم خیلی حالم بهتر میشه و تازه یه موقع هایی هم خواهری رو برای خودم مثال میزنم که دو تا بچه داره و میره سر کار و تازه اینقدر هم انرژی داره برای کارهای مختلف. پس اون بنده خدا چی باید بگه.

خلاصه که الان خیلی خوبم. مخصوصا اینکه دیروز به همراه نیکان یه کلاس رفتم که مخصوص بچه های 6 تا 12 ماه بود. فک کن 20 تا نی نی که دیگه بلدند بشینن یا چهار دست و پا راه برن وسط کلاس بودند. یکی جغجغه دستش بود یکی بادکنک بر میداشت و خلاصه حسابی انرژی بخش بود. موضوع کلاس هم آشنایی بیشتر بچه ها با رنگ ها بود. یکی دو تا شعر با همراهی مامان ها با پانتومیم خونده شد. بعدش چند تا بازی که توش پر بود از رنگ. یکیش این بود که یکی از این کیسه های زیپ کیپ توش چهار تا رنگ متفاوت ریخته شده بود. از این رنگ های مایع و بچه ها باید با زدن دستشون روش با هم قاطیش میکردند. یکی دیگه اش هم خمیر بازی رو توی نایلون کرده بودند و بچه ها می تونستند حسابی بچلوننش. یکی هم بادکنک بازی بود. یه شعر هم با جغجغه خوندیم و بقیه اش هم بازی توی زمین بازی بود با اسباب بازی های مختلف.

نیکان بسیار بسیار لذت برد. اصلا غریبی نکرد و تمام مدت سرگرم بود. این کلاس رو مربی پیلاتس دوران حاملگی ام بهم معرفی کرد. از قضا با هم همسایه در اومدیم. خانوم مربی توی برج روبرویی ما زندگی میکنه. قرار شده هفته ای یکی دو بار با هم تمرین پیلاتس بکنیم. خوبیش اینه که بچه هامون تقریبا همسن هستند و اونها هم می تونند با هم سرگرم بشن. خلاصه که دیروز واقعا روز خیلی خوبی بود و حسابی شکفته شده بودم. باز دوباره شب مثل چی حرف میزدم و همسر کلی خوشحال بود از اینکه من اینقدر دوباره انرژی ام برگشته. همسر میگه آدم ها باید الگوی شاد بودنشون رو در بیارن. ببینند که چی خوشحالشون میکنه و سعی کنند موقع هایی که انرژی شون پایینه همون کار رو انجام بدن.حالا روی در یخچال یه کاغذ چسبونده که هر دو روش بنویسم چه چیزهایی خوشحالمون میکنه و سعی کنیم تعمدا اون کارها رو در برنامه روزانه بگنجونیم.

++ نیکان این روزها عاشق بازی دالی موشه (پیکابو) هستش به طرق مختلفش. عاشق حمام رفتن و بازی شالاپ شولوپ توی حمام. یه موقع هایی کلی مقاومت میکنه و نمیخواد از توی وان بیرون بیاد. توی میوه ها موز رو از همه بیشتر دوست داره فک کنم به خاطر اینکه شیرینه خیلی. الان دیگه بدون حمایت برای خودش میشینه و با اسباب بازیهاش مشغول میشه. دندون پایینش دیگه کاملا خودنمایی میکنه و وقتی سیب میدم دستش میکشه روی دندونش و میخواد ازش یه تیکه بکنه. عاشق فرنی هستش اما اصلا تخم مرغ رو دوست نداره واسه همین منم گولش میزنم و می ریزم توی فرنی اش. عاشق آهنگ حسنی نگو بلا بگو هستش و هنوز که هنوزه وقتی براش میذارم انگار اولین باره که داره می شنوه. فک کنم دیگه وقتش باشه که تختش رو ببریم یه درجه پایین چون نصفه شب ها که بیدار میشه دستش رو میگیره به میله های تخت و خودشو بلند میکنه. واسه همین فک کنم همین آخر هفته این کار رو باید انجام بدیم. براش یه صندلی غذای خوشگل خریدیم که کلی دوستش داره و همین امروز کلی با سوپش که با دست پخش سینی صندلی غذا کرده بود بازی کرد و کیف کرد. پسرکم هشت روزه دیگه میره توی نه ماهگی و من کلی ذوق این رشد و نموش رو دارم. خدایا ممنوم از این فرشته زیبا که به ما دادی. ممنونم که من و همسری رو اینقدر از عشق و محبت به نیکان لبریز کردی.

راستی مامان هایی که نی نی همسن نیکان دارید میشه بگید شماها چه غذاهای کمکی ای به نی نی هاتون میدین؟؟ دوست دارم بدونم بقیه چه غذاهایی درست میکنن برای بچه هاشون. ممنونممممم.

++ سی دی لطف تمبکفوق العاده بود. من خیلی زیاد شعر بلد نیستم که برای نیکان بخونم. همسر توی عیدی می گفت بابا این بچه گناه داره تو رو خدا بیا یه چند تا شعر جدید براش حفظ کنیم. خوبی شعرهای این سی دی اینه که کلی آهنگینه و هر کدومش یکی دو دقیقه بیشتر نیست و به راحتی میشه حفظشون کرد. :))

++ فرزانه عزیزم زحمت کشید لیست کتاب هایی که میخواستم رو از نمایشگاه کتاب برام خرید. کتاب هایی بود که توی یکی دو تا وبلاگ معرفی شده بود برای کودک. یک کتاب هم کتاب مموی عزیزبود که خیلی دوست داشتم بخونمش. البته کتاب ها هنوز به دستم نرسیده اما خیلی خیلی براشون ذوق دارم. راستی ممو جان گفته بودم گاهی اوقات این آهنگ وبلاگت سه چهار ساعتی منو می بره به دوردست های وصف ناشدنی؟؟:)))

++ اگر فرصت کنم یه پست راجع به بازی های بچه های 6 تا 9 ماهه و یه سری اپ جدید برای بچه های این سن خواهم گذاشت.

پ.ن:روز خوبی داشته باشید و همه تون رو دوست دارم خیلی زیاد هر چند که واقعا فرصتی نمیشه که براتون کامنت بذارم اما کمابیش میخونمتون و کلیییییی انرژی میگیرم ازتون.

توی ادامه مطلب چند تا عکس از نیکان گوگولی گذاشتم.

عکس آتلیه

نیکان در کلاس دیروز

ذندون موشی:))

نه ماهگی:)))

$
0
0

پسرکم دیروز وارد نه ماهگی شد. به همین زودی به همین خوشمزگی شاهد رشد و بزرگ شدنش هستیم. این روزها قند عسل کلی شیرین کاری میکنه و لبخند بر لب من و همسری میاره. از دو سه روز پیش دندون دومش هم سرش زده بیرون و دیگه حسابی مثل موش شده با این دو تا دندونش. خواستم اینو ثبتش کنم اینجا. یه عالم حرف نگفته دارم که منتظر فرصتم برای اینکه بیام در موردش حرف بزنم.

راستی اینهم لینک شرکت در نظرسنجی وبلاگی.:)))


شعفم وصف ناشدنی است:)))

$
0
0

++ایده اش از موقعی که رفتیم ایران مطرح شد موقعی که همسر رو به مامانم کرد و گفت چقدر خوب میشد اگر یه ماه دیگه می اومدید پیش ما. فردای اون روز مامان بهمون اوکی رو داد که آخرای خرداد میاد پیشمون اما یکی دو هفته بعدش وقتی اعلام شد که اسمشون برای مکه در اومده یه کم دو دل شد و میگفت دیگه الان نمیشه راحت یه ماه بیام پیشتون. نگران

وقتی برگشتیم یکی دو باری به مامان گفتم اومدنش چی میشه و شنیدم که گفت بابات گناه داره اینجا تنها می مونه و نمیشه زندگی رو ول کرد و اومد!!! خوابتا اینکه هفته پیش به مامان گفتم میخوام واسه نیکان جشن دندونی بگیرم. گفتم چقدر خوب بود اگه توی مراسمش میتونستی بیایی. به مامان گفتم اینجا دست تنها میخوام دندونی بگیرم. اصلا باورم نمیشد که آخر مکالمه بشنوم که مامان جان برام ویزا رو در بیار 20 روز میام پیشتون. تعجبیعنی اونقدر ذوق زده شده بودم که لکنت گرفته بودم. بعدشم پر رو شدم و گفتم نمیشه 20 روز بشه یه ماه؟؟؟از خود راضی

اینجوری بود که مامانم راضی شد یه ماه بیاد پیشمون و من و همسر رو غرق در شادی کرد. هوراتشویققلبالبته از حق نگذریم خواهری توی این اتفاق خیلی نقش داشت. قلببهم گفت اگر واقعا دوست داری مامان باید بهش بیشتر از اینها اصرار کنی و همین انگیزه ای شد برای سمج شدن من. خیلی نیاز داشتم مامان بیاد پیشمون. توی چند هفته اخیر خیلی بی انرژی و کند شده بودم. اوهاحساس میکردم ذهنم اینقدر مشغوله که جایی برای خودم توش نیست. از روزی که برنامه اومدن مامان اوکی شده همین جور اتفاقات خوب داره میافته و هی خبرای خوب خوب میشنوم. توی دو روز اخیر دو تا از بهترین اتفاقاتی که میشد بیافته افتاد. اولیش یک اتفاق خیلی خوبه که اگه اوکی شد حتما میام در موردش میگم.چشمکدومیشم یه خبر خوب بود از جانب داداش کوچیکه که بالاخره اگه خدا بخواد کارشو داره عوض میکنه و میره سر کاری که خیلی دوست داشت داشته باشه. احساس میکنم مادرم نیومده با خودش داره خیر و برکت برامون میاره.بغلخلاصهههههههه که این روزها روی ابرهام حس و حال خوشم وصف ناشدنیه.

++ نیکان گوگولی ما این روزها حسابی خوردنی شده. از کاراش اگه بخوام بگم میشه قصه هزار و یک شب. این موبایل به دست منه و همش در حال فیلم گرفتن از شیرین کاری هاشم. عاشق اینه که غذا رو بدی دست خودش و اون هم پخش و پلا کنه اینور و اونور. بیشتر با غذا بازی میکنه تا بخواد بخورتش. اما من بهش خیلی سخت نمیگیرم و میگم بذار برای خودش کیف کنه با غذا. همش میخواد از من قاشق رو بگیره و بکنه توی دهنش. خواب شب هاش خیلی بهتر شده. سعی کردم از توی تخت برش ندارم وقتی گریه کرد. در عوض پشتش رو براش میمالم و با این کار در عرض یکی دو دقیقه دوباره به خواب میره تا حالا که پروژه موفقیت آمیز بوده حالا تا ببینیم چی میشه.

انواع و اقسام غذاهای شیرین رو دوست داره. خدا نکنه ما بستنی بخوریم اینقدر دست و پا میزنه تا بهش یه ذره بدیم.از خود راضیالبته میدونم نباید بهش بستنی داد اما در حد یه کم مزه کردن بهش میدیم فعلا. وقتی گرسنه اش باشه با زبان بدنش بهمون میفهمونه که الان گرسنه است گاهی هم میاد به من آویزون میشه که یعنی شیر میخوام. یه زرافه خوشگل روی دیوار اتاقشه بهش میگم نیکان زرافه کو با یه حالت شیطنتی نگاه میکنه به دیوار که یعنی اینجاست.ماچمژهخلاصه که این روزها پسر کوچولوی خوردنی ما حسابی شیطون شده و گاهی هم خراب کاری هایی میکنه که بیا و ببین. دیروز کول دیسکی که توی سینمای خانواده بود رو وقتی داشت به زور میکشید بیرون حسابی کجش کرد!!!!نیشخند

راستی هفته پیش برای اولین بار بردیمش استخر و اونقدر ذوق زده شده بود که نگو. بعد از یک ساعت توی استخر بودن به زور رضایت داد که بیاد بیرون. جالب اینجا بود که با پاهاش دقیقا پا میزد و میرفت جلو. البته قبل از بردنش به استخر سعی کردم یک روز در میون ببرمش حمام تا توی وانش بازی کنه فکر میکنم همین باعث شد با آب کاملا دوست باشه.

++ این روزها ما با اینچای و اینچای زندگی میکنیم.مژهمن که عاشق اون چای مخلوط زنجبیل شدم. اول از همه به خاطر اینکه چای توی این پارچه های حریره و دوم به خاطر عطر و بو و طعمش. واقعا از اینکه فقط دو تا دونه بیشتر نمونده بود کلی غصه داشتم که با اومدن مامانم و زحمت خواهری قراره صاحب چندین بسته دیگه ازش بشم. ما از ش ه ر و ن د آ ر ژ ا ن ت ی ن خریدیمش. مژه

++ هفته پیش بود که هنوز اومدن مامان اوکی نشده بود، به مامان گفتم نیکان دندون دومش رو هم داره در میاره بهم گفت حتما باید براش آش دندونی بپزه. اینجوری شد که فرداش دست به کار شده بود و به سبک خودش آش برای دندون نیکان پخته بود البته شبیه دندونی نبود همون آش رشته خودمون بود اما خواهری میگفت با کلی عشق بساط آش رو راه انداخته بود. خواهری از لحظه لحظه پخته شدن آش برام عکس می فرستاد با عنوان گزارش لحظه به لحظه. آخرش هم با نقاشی این دو تا وروجک حسابی سورپرایز شدم. یعنی پشتش پر از عشق بود و من و همسری رو غرق در شادی کرد.

نقاشی دینا از موضوع دندونی

نقاشی سپهر از موضوع دندونی

ادامه مطلب هم چند عکس از قند عسل گذاشتم. :)))

بعدا نوشت: LinkedIn و قابلیت هایش چند روزی است که مرا حسابی سر کار گذاشته. مدل کسب و کارش کلی شگفت زده ام کرده. هر فرصتی که پیدا میکنم میروم سر وقتش و سعی میکنم بیشتر کشفش کنم. کلا این روزها حسابی ذهنم رو درگیر خودش کرده:))))

Grandma moses:))

$
0
0

++ سه شنبه بعدازظهر بالاخره مامان اومد پیشمون. همسر از چند روز قبلش هی با ذوق و شوق میگفت مامانش داره میاد و کلی کیف میکرد. هر دومون خیلی خوشحال بودیم. خصوصا اینکه مامان برای جشن دندونی نیکان می اومد پیشمون. خلاصه جمعه جشن دندونی گل پسر رو با حضور تقریبا 20 نفر از دوستامون برگزار کردیم. واقعا بودن مامان در کنارم کمک بزرگی بود برام. هر چند غذا رو از بیرون سفارش دادیم اما خرده کاری های جشن کلی ازمون وقت گرفت. اما وقت جشن تموم شد هم خودم و هم همسر کلییییییی خوشحال بودیم که اینکارو کردیم. همه چیز تقریبا همونجوری که میخواستیم پیش رفت. غیر از اینکه نیکان شب قبلش از ساعت دو شب بیدار شد و نه خودش خوابید و نه گذاشت من بخوابم. این بود که دیگه من توی جشن از خستگی داشتم از حال میرفتم اما یکی دو ساعت که گذشت یه کم اوضاعم بهتر شد. پسری هم یه ساعتی خوابید و وقتی بلند شد خیلی حالش بهتر بود.

++ دو جلسه ای میشه که به همراه آرزو جان داریم میریم کلاس شنا. شنا کردن از قدیم الایام یکی از فوبیاهای من بود. دو بار توی ایران کلاس شنا رفتم اما هر بار ترس از آب باعث شد نتونم کلاس رو به پایان ببرم. اما این بار عزمم جزمه که اینکارو بکنم. اومدن آرزو هم یه انگیزه قویتر برای این کار شد. خلاصه که ما دو تا قراره تا آخر تابستون شنا کردن رو یاد بگیریم. ایده اش از دو سه هفته پیش اومد توی ذهنم. وقتی که داشتم به یه فایل صوتی برایان تریسی گوش میدادم و ایشون در مورد grandma moses  صحبت کرد. اینقدر برام سرگذشت این آدم جالب بود که رفتم و بیوگرافیش رو در آوردم.

گرندما موزز از وقتی که یه دختر بچه بود عشق به نقاشی داشت اما خانواده اش بهش القا کرده بودند که باید زن یه کشاورز بشه و تا آخر عمرش کشاورزی کنه. به همین خاطر اون هم سعی کرد کشاورزی رو دنبال کنه. وقتی که 70 و اندی سال داشته به دلیل کهولت دکتر از کشاورزی کردن منعش میکنه و مجبور میشه توی خونه دخترش استراحت کنه. اینجا بوده که اون شور و علاقه دوران بچگی دوباره متبلور میشه و تصمیم میگیره نقاشی کردن رو شروع کنه. در عرض کمتر از یک سال موفق میشه کلی تابلوهای زیبا خلق کنه و یک سال بعد کارهاش توی یه نمایشگاه گذاشته میشه و همین میشه یه نقطه عطف. تابلوهای گرندما موزز شهرت جهانی پیدا میکنه و در عرض یکی دو سال چندین برابر پولی رو که توی سی سال کشاورزی جمع کرده بود به دست میاره. وقتی به سرگذشت گرندما موزز گوش دادم با خودم فک کردم من که اینقدر آب رو دوست دارم، نیکان که اینقدر عاشق آبه، خوب چرا من نرم دنبال غلبه بر این ترسم و شنا رو با عشق یاد نگیرم. همین شد که الان دو جلسه از کلاس شنا میگذره و من هر شنبه با کلی عشق میرم سر کلاس.

این هم عکس گرندما و چند تا از نقاشی هاش:

++ یه مطلب خوندم به اسم good timingتوی مجله محلی اینجا که هر ماه منتشر میشه. ایده هاش مربوط میشه به خانوم هایی که خودشون کار میکنند و مدیریت زمان براشون اهمیت زیادی داره.البته تعداد ایده ها بیشتر از این بود اما من اونهایی رو که کاربردی تر بودند ترجمه کردم.

1. من تلاش میکنم در بازه های زمانی دو ساعتی با تمرکز کامل کار کنم بعد یک استراحت کوتاه به خودم میدهم و دوباره این کار را تکرار میکنم. تلاش میکنم کارهایی که از همه سخت تر است را جز اولین کارهایی که باید انجام بدهم بگذارم.

2. برای اینکه صبح ها در وقت صرفه جویی کنید از BB cream استفاده کنید. این کرم هم مرطوب کننده است هم پوشش دهنده و هم ضد آفتاب و دیگر نیازی به زدن چند کرم ندارید.

3. کمک گرفتن از یک نفر برای تمیز کردن خانه یکی دو بار در هفته باعث میشود که زمان برای انجام کارهای مهمتر داشته باشید. به راحتی از این نیروهای کمکی استفاده کنید بدون اینکه احساس گناه کنید.

4. در پایان یک روز کاری لیستی از کارهایی که باید روز بعد انجام شود یا پیگیری های لازم برای روز بعد را یادداشت کنید. این باعث میشود که روز بعد مجبور نباشید که به خاطر بیاورید کدام کار باید تمام شود و کدام کار باید شروع شود.

5. من طی هفته روزهای شلوغی را پشت سر میگذارم برای همین در روز تعطیل تلاش میکنم که استراحت کنم و از استرس به دور باشم. تلاش کنید آخر هفته کاری را انجام بدهید که از آن لذت می برید تا ذهن خود را از استرس و مشغله های کاری دور کنید.

6. یکی از چیزهای کاربردی در آشپزخانه من برچسب است. اگر از غذا چیزی باقیمانده باشد آن را در ظرفی میریزم و بر روی ظرف برچسبی با اسم غذا و تاریخ درست کردن آن میزنم. همین باعث میشود که وقتی در یخچال را باز میکنم در یک نگاه بفهمم که چه چیزی در یخچال دارم و هر کدام چقدر تازه هستند.

7. هر روز اتصال اینترنت خود را برای دو ساعت قطع کنید. از اینکه در این دو ساعت چه کارهای مفیدی می توانید انجام دهید بدون اینکه با FB یا ایمیل حواستان پرت شود، شگفت زده خواهید شد.(من واقعا این یکی رو شدیدا میخوام سعی کنم انجام بدم)

++ اگر وقت کنم حتما اون پست بازی ها و اپ ها که قولش رو چند وقت پیش داده بودم خواهم گذاشت. نیکان هنوز با مامان صمیمی نشده و بیشتر از نیم ساعت تنها باهاش نمیمونه. حالا من هی خودمو قایم میکنم تا با مامان بیشتر تنها باشه. نیشخندمژه

بازی های مناسب برای کودکان 6 تا 9 ماهه:))

$
0
0

خوب این هم از پستی که قولش رو داده بودم. بازی هایی برای رده سنی 6 تا 9 ماه. از همون کتاب کاربردی Brain Gamesکه خریده بودم ترجمه کردم:

1.خواندن و تکرار کردن:محققان معتقدند که قرار دادن بچه ها در محیطی پر از موسیقی رشته های عصبی مغز را فعال میکند.

یکی از آهنگ هایی که نی نی به آن علاقه مند است را برای اون بخوانید. مهم نیست که او معنای آن شعر را می فهمد یا نه در هر حال از این قضیه لذت می برد. اگر آهنگ کلمه ای دارد که می دانید نی نی معنای آن را میداند، آن را با صدای بلندتر بخوانید. به جای خواندن سعی کنید یک کلمه را با حالت های مختلف بیان کنید. مثلا با صدای بلند، با صدای نازک، با صدای پچ پچی. مهم نیست برای نی نی میخونید یا با او صحبت می کنید، ریتمی که دارید پنجره ای از فرصت ها را در مغز فرزند شما باز خواهد کرد.

2. نخود فرنگی و هویج:بچه ها از اینکه با دستان خود غذا را بخورند لذت می برند. در حقیقت این کار به بهبود مهارت های حرکتی او کمک میکند. وقتی بچه ها غذا را برداشته و به دهان میگذارند حس بسیار خوشایندی به آنها دست میدهد.

مقداری نخود فرنگی و هویج پخته شده را روی میز غذای نی نی بگذارید. بعد همراهشون این شعر رو بخونید:

نخود فرنگی و هویج، نخود فرنگی و هویج اینجان اینجان

بذارشون توی دهنت، بذارشون توی دهنت

یام یام یام

یام یام یام

دست نی نی رو ببرید به سمت نخودفرنگی و هویج ها و بعد کمک کنید آن را به دهان ببرید. احتمالا او اصرار میکند که تعدادی را در دهان شما بگذارد.

(من از وقتی که صندلی غذا واسه نیکان گرفتیم بهش اجازه میدم این کارو بکنه. گاهی یه کمی از سوپ یا غذاشو میریزم روی میز جلوش که باهاش سرگرم باشه و گاهی هم مقداری بذاره توی دهنش. این باعث میشه گاهی که از سر لجبازی میخواد غذاشو تف کنه بیرون، حواسش به غذایی که جلوشو پرت بشه)

3. بازی با آینه:نگاه کردن در آینه خیلی برای کودک هیجان انگیزه و دورنمایی دیگر را از اینکه واقعا کیست به روی او باز میکند.

وقتی با کودک در آینه نگاه میکنید می تونید این کارها را انجام بدهید:

  • بخندید( من میخندم و دندون هام رو نشون میدم و اشاره میکنم که این دندونه)
  • قسمت های مختلفی از بدنتون رو تکون بدین( سعی میکنم بای بای کردن و دست دستی رو تمرین کنم)
  • چهره هایی با اصوات خنده دار درست کنید( من لپ هامو باد میکنم و بعد بادش رو خالی میکنم، صدای حیوانات رو در میارم و...)
  • با لب هاتون صدا در بیارید
  • صدای حیوانات رو در بیارید
  • کودک رو در حالیکه روی پاهاتون گذاشتید عقب و جلو ببرید. (من اجازه میدم که به آینه دست بزنه و گاهی نزدیک به آینه نگهش میدارم که اینکارو بکنه)

4. توپ کجاست؟این بازی مهارت توجه و تمرکز کودک رو افزایش میده.

با کودک روی زمین بنشینید. یکی از اسباب بازی های مورد علاقه نی نی رو در دست بگیرید و در مورد اون صحبت کنید. حالا اسباب بازی رو قایم کنید مثلا اون رو پشتتون بگیرید. از کودک بپرسید اسباب بازی کجاست؟ حالا اسباب بازی رو بیارید بیرون و بگید دالییییی. حالا بازی رو ادامه بدین در حالیکه جای قایم کردن اسباب بازی رو عوض میکنید. ( من یه اسباب بازی که صدا میده رو قایم میکنم و با در آوردن صدای اون سعی میکنم توجهش رو جلب کنم. اغلب مواقع نیکان به سمت جایی که داره صدا میاد متمایل میشه)

5. دالی بازی با پاپیت: بچه ها عاشق بازی با پاپیت ها هستند.

یک پاپیت رو توی دستتون بکنید و اون رو پشتتون قایم کنید. بعد بیاریدش بیرون و دالی بازی کنید. دوباره اینکارو تکرار کنید و هر بار از جاهای مختلف اون رو بیرون بیارید. مثلا بالای سرتون، بالای سر کودک و بعد به صورت کودک نزدیکش کنید. حالا پاپیت رو بدین به دست نی نی ببینید آیا کاری که کردید رو تقلید میکنه یا نه. ( من با اون سری پاپیت هایی که از ایکیا خریده بودم کلی این بازی رو انجام میدیم. البته اون پاپیت ها انگشتی هستند. سعی میکنم با هر کدومشون صدای اون حیوون رو در بیارم و بعدش از گونه و دست نیکان بوس میگیرم. گاهی اوقات دقیقا بعدش تلاش میکنه پاپیت رو از من بگیره و باهاش بازی کنه)

6. دالی بازی با پارچه:هر نوعی از بازی دالی موشه برای بچه ها کلی هیجان انگیزه. یه تکه پارچه رو روی صورت خودتون بندازید و بعدش اون رو کنار بزنید و دالی موشه کنید. حالا اون پارچه رو روی سر کودک بذارید و ببنید آیا اون رو کنار میزنه یا نه. یادتون نره وقتی پارچه رو به کنار زد بگید دالییییییی.

7. صدا از همه طرف: با بهبود مهارت های شنوایی مهارت های صحبت کردن کودک هم افزایش می یابد.

کودک را در معرض صداهای مختلف قرار دهید. یه لیست از صداهایی که می تونید درست کنید به شرح زیر هستند:

  • مثل یک زنبور ویز ویز کنید.
  • لپ هاتون رو پر از باد کنید و بعدش خالی کنید.
  • سرفه کنید
  • عطسه کنید
  • با پوست چیپس و پفک صدا تولید کنید
  • خش خش کاغذ و روزنامه
  • صدای پاره کردن کاغذ
  • صدای کیسه پلاستیک

جالبه توی بالکن ما صبح پرنده ها چهچهه سر میدن و اینقدر این صدا دل انگیزه که آدم واقعا سرمست میشه. نیکان با دقت به صدای پرنده ها گوش میده و تازگی ها وقتی بهش میگم جوجو کجاست سریع برمیگرده به سمت بالکن.:))

8. بازی با خرده ریزه ها:مهارت های حرکتی کودک با این تمرین افزایش پیدا میکند.

یه اسباب بازی کوچک مثل جغجغه به کودک بدهید و او را تشویق کنید که آن را بیاندازد. حالا دوباره او را تشویق به گرفتن آن بکنید. به کودک یک باکس بدهید و تشویقش کنید که اسباب بازی ها را داخل باکس بیاندازد. خواهید دید که او عاشق در آوردن و گذاشتن اسباب بازی ها در داخل باکس خواهد شد. کودک را تشویق کنید که وسیله ای را به شما بدهد و دوباره آن را به او پس بدهید. توجه کنید آیا کودک می تواند همزمان دو وسیله را در دو دستش نگه دارد یا خیر.

9. لمس کردن پارچه های مختلف: پارچه های مختلف را در اختیار کودک قرار دهید. (پشمی ، پنبه ای، پلی استر و...)

اول بگذارید کودک پارچه را لمس کند بعد در مورد آن توضیح دهید. مثلا این پارچه پنبه ای است و خیلی نرم است. ممکن است که کودک همه توضیحات شما را متوجه نشود اما او بلند و آرام بودن صدای شما را با حس پارچه پیوند میدهد.

من یه سری کتاب از شهر کتاب گرفتم که توش حیوانات مختلف بود. مثلا گوسفند. بعد رو بدن گوسفند رو پشم چسبونده بودند که کودک بتونه جنس پشم رو لمس کنه. یا مثلا بدن ماهی رو به یه چیزی شبیه فلس پر کرده بودند که با لمسش بشه فهمید جنس بدن ماهی چیه. یا مثلا روی بدن خروس پر چسبونده بودند. نیکان که خیلی این کتاب رو دوست داره. مخصوصا وقتی به صفحه خروس می رسیم کلی ذوق میکنه.

10. یک، دو، سه:کودک شما از واکنش نشان دادن به صدا و لمس کردن شما لذت خواهد برد.

می توان با ساختن این شعر این بازی را تمرین کرد:

یک دو پای منو لمس کن

زرد، قرمز سر منو لمس کن

دیپتی دیپ، لب های منو لمس کن

سیب، هلو موهای منو لمس کن.

هر بار با خواندن این شعر دست کودک را روی آن عضوی از بدن خود که در شعر است قرار دهید. حالا بازی را بر عکس کنید و با خواندن شعر اعضای بدن کودک را لمس کنید.

11. فشار دادن اسباب بازی:با فشار دادن مهارت های حرکتی کودک بهبود می یابد.

با در اختیار قرار دادن اسباب بازی هایی که فشاری هستند و سوت میزنند می توان مهارت های حرکتی را تقویت کرد. برای بارهای اول می توانید به کودک برای انجام این کار کمک کنید. همراه با اینکار می توانید این شعر را بخوانید:

پنیر را فشار بده(اسم کودک) لطفا

پنیر را فشاره بده نیکان لطفا

نه زنبورها و نه درختان را

پنیر رو فشار بده نیکان لطفا(البته این شعر در اصل انگلیسی است و آوای آن وقتی انگلیسی بیان شود معنادار خواهد بود. وقتی که ترجمه میشه یه کم مسخره به نظر میاد:)))

12. دست تکان دادن و بای بای کردن:می توانید این کار را زمانی که از دیگران خداحافظی می کنید انجام دهید. بعد از چند بار تکرار این موضوع کودک متوجه خواهد شد که بای بای کردن برای موقعی است که فرد در حال بیرون رفتن و خداحافظی است.

13. بازی بالا انداختن:حرکت دادن و موزیک با یکدیگر باعث فعال شدن هر دو نیمکره مغز خواهد شد.

با یک موزیک که مورد علاقه کودک است سعی کنید او را بالا و پایین کنید. صدای خود را با بالا بردن او بالا و پایین ببرید. کودک شما عاشق این بازی خواهد شد. اغلب موارد با بالا بردن قهقهه خواهد زد.

14. بیا بالا برویم:با گذاشتن چند متکا و کوسن در کنار دست کودک او را تشویق به بالا رفتن بکنید. می توانید یکی از اسباب بازی های مورد علاقه او را روی متکا قرار دهید تا او را برای بالا رفتن تشویق کنید.

15. چشمک زدن:این بازی البته جز اون لیست نبود اما به نظرم برای بچه ها خیلی جذابه. من چشمک زدن رو با هر دو چشم دارم تمرین میکنم. البته نیکان هنوز نتونسته این رو تقلید کنه اما هر دفعه که چشمک میزنم کلی ذوق میکنه و میخنده.

معرفی اپ ها باشه برای یه پست جداگانه.

پست های روزهای انتظارگلپرعزیز رو این روزها از دست ندین که منو حسابی به یاد سال گذشته که داشتم این دوران رو سپری میکردم میندازه.

عکس دندونی:)))

$
0
0

 

اینم عکس دندونی گل پسر ما که توی پاکت گذاشتم و در کنار یه گیفت کوچولو دادم به مهمون ها. دست خاله رومی درد نکنه که زحمت کشید و این عکس رو داد به دوستش که طراحی کنه. ماچ

عاشق ایده طرحش شدم که از خودش بود. البته گرفتن این عکس هم پروژه ای بود برای خودش. به همراه همسری شاید 200 تا عکس گرفتیم که از بینش این یکی به دل هر دومون نشست. قلب

همزمانی الکشن و ششمین سالگرد:))

$
0
0

++بیست و چهارم خرداد ششمین سالگرد ازدواجمون بود که دقیقا همزمان شده بود با الکشن. دلم نمیخواست توی این روز یه خاطره بد برامون رقم بخوره. از صبح که از خواب بلند شدیم هی دعا دعا میکردم شیرینی این روز برامون ماندگار بشه. بیست و پنجم بالاخره  ر. و . ح . ا . ن. ی رییس جمهور شد. حس خیلی خیلی خوبی داشتم. حس کردم دعاهام جواب داد. میدونم که نباید انتظار معجزه داشت اما مطمئنم که خیلی چیزها عوض خواهد شد. مردم ایران اینقدر سختی کشیدند که مطمئنم اوضاع از اینی که هست بدتر نخواهد شد. ما چشم امیدمان به دولت ت د ب ی ر و ا م ی د هستش.

همسر نوشت:اگر ده بار دیگه هم زمان به عقب برگرده و بخوام انتخاب کنم، تنهاترین و بهترین انتخاب تویی مهربان همسر.ماچقلبخوشحالم که تو و نیکان رو در کنارم دارم. ممنونم که همیشه بهترین و محکمترین حامی من هستی. به جرات میتونم بگم هیچکس توی این دنیا شناختش از من، به اندازه تو عمیق نیست. تو نگاهم رو می شناسی، معنای لبخندنهامو میفهمی، سکوتم رو درک میکنی، نگرانی هام رو حس میکنی و تک تک دغدغه هامو میدونی.

به خاطر همه مهربانی هایت ممنونم و شش سالگیمون مبارککککک. بغلهوراقلب

Viewing all 112 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>